جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

داستان های اقدامی


بعد از پایان جلسه در حالی که با دوستانم _که همه همکلاسی هایم بودند_ از جا بلند شدیم تا از مجلس خارج شویم.

متوجه شدم همگی حال منقلب و خوبی دارند من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: "بچه ها دیدید استاد چی گفت؟؟

چقدر من بهتون گفتم تلگرام یکی از قوی ترین سلاح های دشمن برای نابودی این ملت به خصوص خانوم هاست!!

گفتید: نهههه!!! ما داریم اونجا مبارزه فرهنگی می کنیم...



حالا بفرمایید اینم مبارزه فرهنگی... دارن خودِ ما مذهبی ها را هم از بین می برند."

در حالی که دلم واقعا برای دوستام می سوخت با نگرانی و دلسوزی گفتم: "بچه هاااا!

باور کنید یکی از اهداف اصلی دشمن فاسد کردن زنان جامعه ماست.

تا حالا فکر کردین با این همه مبارزه فرهنگی که دارید در تلگرام انجام می دید چرا هنوز حذف نشدید؟!!

چون بدون اینکه متوجه باشید... شعائر اسلامی را دارند در شماها کم رنگ می کنند..."

بعد چند تا مثال از بچه های خوبی زدم که چطور آرام آرام چادرشون کنار رفت و...

دوستانم با تکان دادن سر، حرف های من را تأیید می کردند.

برای چند دقیقه همه ساکت شدیم...

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


دیشب مراسم روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها بودیم؛ سخنران یکی از اساتید معروف و دوست داشتنی ومحبوب بین خواهران بود. عنوان سخنرانی درباره ی شخصیت زن و جایگاه معنوی او بود. 

بحث بسیار جالبی بود. استاد در بین صحبت هاشون مصداق هایی می آوردند و توضیح می دادند که امروزه ما داریم همان راهی را که غربی ها رفتند و در نهایت جامعه شون به ابتذال کشیده شد، را میریم.



ایشون با دلی خون و صدایی محزون از ارتباط خانم ها با آقایون می گفتند و توضیح می دادند که حتی بین خانم های مذهبی هم، ارتباط با نامحرم کاملا عادی شده.

ایشون تعریف م کردند که چطور افراد، در گروه های تلگرامی به انحراف کشیده می شوند...

مثلا خانمی که همسر داره ولی عاشق و شیفته ی آقای دیگه ای شده؛ چون در شبانه روز، ظاهرا با او بیشتر از همسرش صحبت می کنه.

تلگرام باعث شده تا قبح گناه در بین مذهبی ها به راحتی شکسته بشه. آسیب های گروهی کار کردن داخل تلگرام _به اسم اینکه کار جهادی و تبلیغی را هماهنگ می کنیم_ و ارتباطات بیش از حد بین خانم ها و اقایان، شده بلای جان خانواده ها.

  • سرباز گمنام

داستان


سروصدای بچه ها زیرزمین را برداشته؛ سیدحسین هم با بچه ها پینگ پنگ بازی می کند و حسن مشغول تعمیر پایه میز فوتبال دستی است.

چقدر مظلوم شده این حسن بنده خدا!

بچه هایی که تازه آمده اند از دیدن سیدحسین درحال بازی به شوق می آیند؛

انگار احساس نزدیکی بیشتری به او می کنند و شاید این، دلیل محبوبیت سیدحسین باشد. اینکه اجازه نمی دهد بین او و بچه ها فاصله بیفتد.




چنددقیقه به پنج، دست از بازی می کشد و بلندگو و پرژکتور را چک می کند.

بچه ها هم نفس نفس زنان یکی یکی می روند دست و صورتشان را می شویند و می آیند.

 پیامک می آید؛

مریم است: «داداشی میشه از آقاسید خواهش کنی در مورد خامنه ای دات ای ار که تو تلگرام کانال داره یه کم توضیح بدن؟

دادااااش! حسن آقا رو اذیت نکنیااا... خوااااهش... و شکلک لبخند می فرستد.

می نویسم: «باشه به سید میگم... اما درباره حسن قول نمیدم

شکلک عصبانیت می فرستد و می نویسد: «بدجنسی نکن دیگه مصطفی

  • سرباز گمنام

داستان


کلاس های سید حسین به علت تقاضای زیاد، در هفته دو روز شده؛ دوشنبه ها و پنج شنبه ها.

من حتما هر دو روز را شرکت می کنم و مرتضی هم حالا دیگر خودش متقاضی است و سعی دارد دوستش امیر را هم با خودش بیاورد.

دوربین ها را تنظیم کرده ام و بلندگو هم آماده است.

تیر ماه امسال هوا خیلی گرمتر از همیشه است و کولرها با تمام قدرت کار می کنند. به دلم شور افتاده؛ چرا سیدحسین دیر کرده؟

به مناسبت ایام شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) از کامران که صدای بسیار گرمی دارد می خواهم نوحه بخواند تا سیدحسین برسد.

همه در تاریکی مشغول سینه زنی هستیم و متوجه نمی شوم سیدحسین مدتی ست که رسیده و انتهای سالن سینه میزند.




به کامران می رسانم که تمام کند و چراغ ها را روشن می کنم.

- بسم الله الرحمن الرحیم، اول از اینکه دیر رسیدم از همگی عذرخواهی می کنم و از برادرمون که با صدای گرمشون مجلس را نورانی کردن تشکر می کنم. خب کجا بودیم؟

درحالی که لپتاپش را باز می کند، علامت می دهد که نور را کم کنم.

- یکی از سوالاتی که پرسیده بودن این بود: مگه تلگرام روسی نیست؟! بنده با وجود اینکه در جلسات قبل کامل با تصویر نشون دادم که تلگرام ربطی به روسیه نداره ولی باز هم خیلی خلاصه توضیح میدم و رد میشم.

  • سرباز گمنام

داستان


سیدحسین با صدای محزون اما بلندی ادامه می دهد: "با این توصیف بازم فکر می کنید دارید سود می برید؟؟؟!!! با این همه آسیب هایی که بعضا حتی قابل گفتن هم نیستن!! فقط با فیلترینگ میشه این ابزار مجرمانه را متوقف کرد.

بد نیست بدونید که حضرت آقا مذاکره با آمریکا را به علت ضررهای بی شماری که داره و منفعت هایی که اصلاً نداره ممنوع اعلام کردند. که البته مسئولین توجهی نکردند در نتیجه افتضاح برجام به بار نشست.




ایشون تسلط و سیطره و اشراف کامل اطلاعاتی دشمنان اسلام و مسلمین را نیز ممنوع می دونن؛ مسئله ای که متأسفانه به وسیله حضور این جاسوس خانه های همیشه همراه، در فضای مجازی ما در حال وقوعه. پس باید، هم خودمون هشیار و بصیر باشیم و هم به بصیرت بخشی و بصیرت افزایی دیگران بپردازیم و این آیه را همیشه به یاد داشته باشیم که ان کید الشیطان کان ضعیفا..."

بعد در حالی که صداش را پایین می آورد با حالت تأثر می گوید: "اینجاست که باید وزارت ارتباطات و دستگاه های مسئول به این سوال مهم پاسخ بدن! که چطور با این کافران حربی که بر طبق نظر قرآن کریم باید با آنان اینگونه برخورد کرد" إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ " وارد مذاکره و معامله می شوند انگار که این ملحدین و مشرکین دوستان آنها هستند!!!"

  • سرباز گمنام

داستان


نگاهم به سیدحسین است و فکرم کنار مرتضی. بعد از آخرین ملاقات با سید حالش خیلی بهتر شده.

مرتضی فقط یکی از آنهمه جوان و نوجوانیست که روی لبه تیغ راه رفته اند و می روند.

مرتضی توانست از بحران بیرون بیاید؛ اما خیلی از همسن و سال هایش...

هر هفته با مرتضی می آییم جلسه. با بچه های مسجد صمیمی شده و الان هم کنار احمد نشسته.

سیدحسین که شروع می کند، حواسم را می دهم به او. سیدحسین کاغذی را از جیبش درمی آورد و می گوید: قبل شروع بحث اول سوالات دوستان را جواب میدم بعد بقیه بحث را ادامه میدیم.




یکی از دوستان پرسیدند: اگه دشمن از اطلاعات ما استفاده میکنه، ما هم از برنامه های اونها استفاده می کنیم و از جهات مختلف، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی و... بر علیه دشمن فعالیت می کنیم و سود می بریم.

سید حسین حالت خاصی به چهره اش می دهد و با لحن پرسشگرانه می پرسد: "شما مطمئنید دارید استفاده می کنید؟! به نظرتون مورد سوء استفاده قرار نگرفتید...؟؟؟!!! حتما منظورتون این نیست که بفرمائید دشمن اینقدر احمق شده که میلیون ها دلار هزینه ایجاد این چنین شبکه های ضد اجتماعی رو بکنه و بعدش صدها هزار دلار هزینه مدیریت و کنترل و نگه داری و حقوق کارکنانش را در طول روز و هفته و ماه و سال، داشته باشه که چی؟ صرفا یک فضایی درست کنه که شما و دیگران برید علیه ش فعالیت کنید؟!!!! و لابد منتظرید اونم به این وسیله شکست بخوره؟!!!"

  • سرباز گمنام

داستان


مرتضی که حسابی با سیدحسین صمیمی شده، به گرمی سلام و علیک می کند و دست هم را می فشارند. می نشینیم کنار هم، در شبستان مسجد.

دست سید چند جلد کتاب بود. ظاهرا بچه های دیگه پس آورده بودند.

مرتضی کتابی که از سیدحسین امانت گرفته بود را پس می دهد.

سیدحسین می پرسد: خوب آقامرتضی! نوش جونت! حال کردی باهاش؟

- خیلی! عالی بود! واقعا چقدر بده که ماها که بچه شیعه ایم قدر نهج البلاغه رو نمی دونیم، ولی یه کشیش مسیحی از روی نهج البلاغۀ ما توی کلیسا موعظه میکنه.




 سیدحسین با رضایت سر تکان می دهد: "حالا چی بدم بخونی؟"

به مجموعه کتاب هایی که در دستش هست اشاره می کند: "اینا را بدم بخونی؟

- دوجلدشو خوندم. همین کتاب رویی رو دادم مامانم هم خوندن، خیلی دوستش داشتن و گریه کردن باهاش. آخه داستانش شبیه ماجرای داییمه

سیدحسین آهی می کشد: "خدا رحمت کنه همه شهدا رو."

- خب پس من جلد سه و چهارش را بهت میدم

مرتضی انگار منتظر بوده سوالش را بپرسد: "فرق ما با اونا چیه آقاسید؟ مگه اونا جوون نبودن؟"

  • سرباز گمنام

داستان


مرتضی که حسابی با سیدحسین صمیمی شده، به گرمی سلام و علیک می کند و دست هم را می فشارند. می نشینیم کنار هم، در شبستان مسجد.

دست سید چند جلد کتاب بود. ظاهرا بچه های دیگه پس آورده بودند.

مرتضی کتابی که از سیدحسین امانت گرفته بود را پس می دهد.

سیدحسین می پرسد: خوب آقامرتضی! نوش جونت! حال کردی باهاش؟

- خیلی! عالی بود! واقعا چقدر بده که ماها که بچه شیعه ایم قدر نهج البلاغه رو نمی دونیم، ولی یه کشیش مسیحی از روی نهج البلاغۀ ما توی کلیسا موعظه میکنه.




 سیدحسین با رضایت سر تکان می دهد: "حالا چی بدم بخونی؟"

به مجموعه کتاب هایی که در دستش هست اشاره می کند: "اینا را بدم بخونی؟

- دوجلدشو خوندم. همین کتاب رویی رو دادم مامانم هم خوندن، خیلی دوستش داشتن و گریه کردن باهاش. آخه داستانش شبیه ماجرای داییمه

سیدحسین آهی می کشد: "خدا رحمت کنه همه شهدا رو."

- خب پس من جلد سه و چهارش را بهت میدم

مرتضی انگار منتظر بوده سوالش را بپرسد: "فرق ما با اونا چیه آقاسید؟ مگه اونا جوون نبودن؟"

سیدحسین چشمهایش را تنگ می کند: "منظورتو نمی فهمم؟!"

  • سرباز گمنام

داستان


کلید را در قفل در می اندازم و بازش می کنم.

در به نرمی روی پاشنه می چرخد و آرام می بندمش.

از همان حیاط، بلند سلام می کنم. صدای جواب مادر از اتاق پذیرایی می آید.

مادر به طرز بی سابقه ای تحویلم می گیرد! خیلی مهربان تر و بیشتر از قبل.

اینجور مواقع احساس مسخره ای بهم می گوید باید یا فرش ها را بشویم، یا دیوارها را، یا کابینت ها!

مریم با اینکه همیشه در بدو ورودم، با یک کنایه به استقبالم می آید، امروز ساکت است و میزهای پذیرایی را دستمال می کشد.

 با همان وسواسِ خاص خودش. گویا خبری شده.




اما از مادر نمی پرسم. چون میدانم خودش می گوید.

وقتی دست و صورتم را می شویم و لباس هایم را عوض می کنم، مادر تصمیم می گیرد ماجرا را بگوید.

به این مهارتش غبطه می خورم. دقیقا می داند چه زمانی هرکدام از ما در شرایط پایدار روحی هستیم تا یک موضوع را مطرح کند.

- مصطفی جان، مادر! امشب مهمون داریم. میتونی یکم تو مرتب کردن خونه کمکم کنی؟

می پرسم: "کی قراره بیاد؟"

مادر همانطور که میوه ها را داخل ظرف می چیند می گوید: "یه مهمونی خیلی خاصه و یه مهمون خاص.

- خب کی قراره بیاد این آدم خاص کیه؟

به مریم رو می کنم که افتاده به جان قاب عکسِ دایی روی طاقچه و گردش را می گیرد.

  • سرباز گمنام

داستان


پرده تاریک می شود.

سیدحسین می گوید: "حالا میخوام شخصیت واقعی پاول دروف را خوب بهتون نشون بدم تا کاملا متوجه بشید دارید پول تو جیب چه آدمی می ریزید!!!"

یه کلیپ روی پرده به نمایش در می آید.

سیدحسین درباره مذهب پاول دروف توضیح می دهد: "او به اعتراف خودش یک پاستافاریانیسته."

عکس ها خیلی جالبه. (هیولای اسپاگتی)

- مبانی فکری و اعتقادی این فرقه شیطان پرستی بر اساس نفی خدای متعال و پیامبران الهیه و تمسخر تمام خلقت، خدا، دین و پیامبرانه و معتقدند که خدا شکل ماکارونیه و پیامبران الهی را هم دزدان دریایی معرفی میکنن و میگن که آنها از طرف خدا مأمور شدند که مردم را گول بزنند فریب بدن و سرکیسه کنند!!!




با خودم میگم مطمئناً هر عقل سلیمی می فهمه که پاول دروف، یه جوان دانشجوی شیطان پرست، که شبکه اجتماعی وی کی (VK) رو هم با سرمایه خانواده لاشویلی راه اندازی کرده نمی تونه به یکباره صاحب شرکتی به نام قلعه دیجیتال در آمریکا بشه پس قطعا او فقط یک مهره دست دوم و نمایشی روی صحنه بیشتر نیست.

به خودم میام میبینم سید هم داره با ادبیات دیگه همون فکری که من کردم را توضیح میده. خندم می گیره.

سیدحسین در ادمه می گوید: "داستان تخیلی و دروغین تلگرام روسی و یا امن بودن تلگرام صهیونیستی را هم احتمالا نوادگان ژول ورن نوشتن."

صدای خنده بچه ها بلند می شود.

  • سرباز گمنام

داستان


دوربین را طوری تنظیم کرده ام که سید و پرده هر دو در تصویر باشند.

قرار شده خواهران هم بحث را دنبال کنند؛ بخاطر درخواست های خودشان.

برای همین برنامه کلاس ها تغییر کرد و حالا اولین جلسه ای ست که خواهران هم هستند.

حسن طبق معمول دو تا از چراغ ها را خاموش می کند که تصاویر ویدئوپرژکتور بهتر دیده شود.

تعداد بچه ها هر هفته بیشتر می شود. تقریبا تا انتهای سالن صندلی ها پر شده است.

سیدحسین با یک سوال بحثش را شروع می کند: "می دونید تلگرام در چه شرایطی اعلام حضور کرد؟؟




برای چند ثانیه به بچه ها نگاه می کند و دوباره سوالش را آرام تکرار می کند. گویا می خواهد افکار بچه را از جاهای مختلف وارد کلاس و بحث نماید.

 - در شرایطی که موج احساس عدم امنیت، نسبت به محصولات نرم افزاری صهیونیستی، در حوزه فضای مجازی هر روز بیشتر می شد و همه جا صحبت از این بود که این نرم افزارها با صراحت و با وقاحت هر چه تمام تر به تخلیه اطلاعاتی و جاسوسی از دولت ها و ملت ها مشغولند، به ناگاه برنامه پیام رسانی بر بستر تمامی سیستم عامل ها اعلام موجودیت کرد و شعار خودش را امنیت قرار داده و اینطور القاء می کرد که انگار دلش برای کاربران سوخته و خواسته نگرانی های کاربران فعال در شبکه های اجتماعی را بر طرف کند!!! اما آیا تلگرام به راستی امنه؟! چه خوب گفته اند که امن ترین مکان به نظر دشمن ما، نا امن ترین مکان برای ماست!!

عکس دو جوون روی پرده نمایش داده می شود.

  • سرباز گمنام

داستان


صدایش را بلند می کند: "بابا این تلگرام و اینستاگرام و واتس اپ همشون قتلگاهن! فکر می کنین فقط ماهواره وضع جامعه رو به اینجا رسونده؟ نهههه! الان لازم نیست ماهواره داشته باشی! اراده کنی تو این فضای افتضاحی که این پیام رسانا و شبکه ها دارن، هر چرت و پرتی که بخوای پیدا میکنی، خیلی بدتر از ماهواره! جوونای ما تو تلگرام دارن عمر و جوونی شونو به باد میدن، مسئولینم هیچ آبی ازشون گرم نمیشه مگر اینکه ما محکم مطالبه گری کنیم! بچه هااااا!! تو این منجلاب هیچ کار مفیدی نمیشه کرد! تا آلوده نشدید بیاید بیرون، دوستاتونم بیارید بیرون. چند تا بچه مذهبی از دست رفته باشن خوبه؟!! چند تا آبرو دار عکساشون لو رفته باشه خوبه؟!! چند تا دختر قاطی روابط ناجور شده باشن خوبه؟!! چند تا نوجوون گمراه و معتاد شده باشن خوبه؟!! چند نفر خودکشی کرده باشن خوبه؟!! چند تا ماجرای دیگه مثل قتل ستایش قریشی و آتنا اصلانی باید اتفاق بیفته تا بفهمیم اینجا قتلگاهه؟؟؟"




سکوت می کند تا نفس بگیرد. عرق روی پیشانی اش نشسته و رگ گردنش ورم کرده.

بچه ها هم لام تا کام حرف نمی زنند.

سیدحسین صدایش را صاف می کند و آرام می گوید: "هرکی تو این شبکه ها عضو باشه، چه بدونه، چه ندونه تو همه این حوادث شریکه، اگه میتونه روز قیامت جواب پس بده؟؟ بره با تلگرام و اینستاش حال کنه!!! والسلام!"

جو سنگینی حاکم شده و کسی تکان نمی خورد.

سیدحسین دستانش را روی میز گذاشته و پیشانی اش را بر دست هایش تکیه داده.

من و حسن می رویم کنارش.

  • سرباز گمنام

داستان


این هفته کمی دیرتر رسیده و چندان هم سرحال نیست.

آرام با بچه ها سلام و احوال پرسی کرد و الان هم بدون مقدمه و فقط با یک بسم الله شروع کرده: "کجا هستند اون افرادی که با شعارهای رنگارنگ و دهان پرکنی مانند استفاده از سلاح دشمن علیه او(!!!)، و یا تاثیرگذاری حداکثری در این به اصطلاح شبکه های اجتماعی... و از این دست توجیهات مسخره، حضور و فعالیت خودشون در این جنگ افزارها را توجیه می کنن و جوون های ما را اونجا نگه داشتن!!! بیان جلوی نابودی این بچه ها را بگیرن."

گویا دوباره درگیر یکی از همین نوجوان هایی شده که نتوانسته اند با چالش های سنشان کنار بیایند.

دلم برای سیدحسین می سوزد. کِی وقت می کند به خانواده و زندگی اش برسد؟!

با صدای بلندتری ادامه می دهد: "آیا زمانش نرسیده که از دشمنایی که به فرموده امام خمینی (سلام الله علیه)، چه بخوایم چه نخوایم به دنبال اینن که هویت دینى و شرافت مکتبى ما را لکه دار کنند اعلام انزجار عملی کنیم و امداد و تقویت گسترده خودمونو در عمل، از دشمنای اسلام و مسلمین برداریم...؟؟؟ تا کی می خوایم با این جمله که ما عاشق مبارزه با صهیونیسم هستیم یه کلاه بزرگ سر خودمون بذاریم و در عوض جوونا و نوجوون هامونو قربانی کنیم؟؟؟!!!"

  • سرباز گمنام

عکس های جنایات آمریکا و اسرائیل یکی یکی روی پرده نشان داده می شوند و بعضی به قدری وحشیانه اند که صدای همه بلند میشود:

- وااای...!

- بی پدراااا...!

- لعنتیااا...!

سیدحسین اما بی توجه صحبت می کند: "بعضیا میگن می شه با سلاح (نجس افزار) دشمن در زمین دشمن و با قواعد از قبل طراحی شده توسط دشمن علیه دشمن اقدام کرد، این نشون میده که آنها به دشمن اعتماد کردند و باور کردن که سرویس های جاسوسی_تروریستی دولت های صهیونیستی کاملا مجانی یه چنین فضایی را در اختیار آنها قرار داده که بتونند چنین مبارزه ای کنند!!! این نگاه خوشبینانه و بسیار نابخردانه، ناشی از همان تاثیرات دشمن بر افکار این اشخاصه و مهمتر اینکه اینها اصلا، نه دشمن را و نه اهداف و برنامه های او را نشناختند."

عکس های کشتار سرخ پوستان آمریکا توسط آمریکایی ها و جنایاتی که در هیروشیما و ناکازاکی انجام دادند از روی پرده یکی یکی می گذرد.

عکس های کشتار مردم در ویتنام افغانستان و عراق همچنان بر روی پرده رژه می روند

  • سرباز گمنام

مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، همانی می شود که آقا گفتند: "پایگاه."

برای همین است که بعد از ماه رمضان، سیدحسین به فکر کلاس برای نوجوانان افتاده.

از فرهنگی هنری بگیر تا ورزشی و الی ماشاءالله! کلاس های فتوشاپ، حفظ و روخوانی قرآن، خیاطی، آموزش دفاع شخصی، و... هم برای خواهران هم برادران.

من هم که از خدایم بود کمکش کنم، مریم را برای آموزش فتوشاپ معرفی کردم و مادر را برای کلاس های خیاطی و حفظ و روخوانی قرآن. فک و فامیل حسن هم وارد این عرصه شده اند.

چون امروز دانشگاه با استادم قرار داشتم و برای پایان نامه م می خواستم چند کتاب بگیرم، تا برسم خانه و مادر و مریم را بردارم ببرم مسجد کمی دیر می شود.

حسن در حیاط مسجد منتظرمان ایستاده و بعد سلام دست و پا شکسته ای، مادر و مریم را راهنمایی می کند به قسمت بالا.

قرار می گذاریم کلاسشان تمام شد بروند خانه و من بعد از نماز برگردم.

وقتی میروند، حسن گلایه می کند که: چقدر دیر کردین اخوی

  • سرباز گمنام

- خوبه نذاریم یه مدت با امیر بچرخه!

سیدحسین اخم می کند: "نه! این راهش نیست! باید خود مرتضی رو ایمن کنی، یه طوری که حرفای امیر روش تأثیر نذاره. و گر نه حالا امیر نه، یکی دیگه!"

- چطوری؟

- به یه بهونه ای بکشش از تلگرام بیرون. آروم آرومااا! کانالا و گروهای خوب رو تو سروش بهش معرفی کن و بگو حالا که دیگه مدرسه ها تعطیله، تلگرامو لازم نداری! بعدم ببینم! شماها چقدر کتاب میخونید؟


-من؟ کتاب؟

آب دهانم را قورت می دهم: "من... چیزه... خیلی نه! بیشتر کتابای شهدا اگه باشه میخونم... ولی مامان و خواهرم خیلی میخونن."

چشم های سیدحسین گرد می شود: "چی؟ یعنی کتابای دیگه نمیخونی؟ مگه میشه؟"

وقتی می بیند کمی خجالت کشیده ام لحنش را آرام می کند: "ببین! حضرت آقا خیلی توصیه میکنن کتاب بخونید. اونوقت تو چرا به توصیه شون عمل نمیکنی؟

  • سرباز گمنام

مرتضی مثل همیشه ساکت است. شاید این بار دلیل سکوتش خستگی هم باشد.

با ده بیست نفر از نوجوان های همسنش و سیدحسین حسابی کوهنوردی کرده و باید هم خسته باشد.

ترک موتور نشسته و سرش را روی شانه ام گذاشته. بلند می پرسم: "چطور بود مرتضی؟"

- خوب بود. کاش امیرم میومد.

- امیر؟

- اره؛ یکی از دوستامه. خیلی بچه خوبیه.

می رسیم به خانه و مرتضی آنقدر خسته است که می افتد روی تختش.

همان موقع از سیدحسین پیام می آید: "سلام برادر! امروز خیلی صفا کردیم با داداشت. بازم بیارش."

می نویسم: "خب... باهاش حرف زدی؟ به نتیجه ای هم رسیدی؟"

- اووووه چقدر هولی تو! اگه وقت داری و مرتضی هم دور و برت نیست زنگ بزنم؟

خودم زنگ میزنم.

  • سرباز گمنام

همه برمی گردند تا ببینند صدای کیست؟ که می بینیم حاج آقا امام جماعت مسجد هستند.

ناخودآگاه همه عزم بلندشدن می کنند که حاج آقا مانع می شوند: "تکون نخورید و به بحثتون ادامه بدید هنوز تا اذان نیم ساعت سه ربع مونده." 

سیدحسین به حاج آقا لبخند می زند و رو به ما می کند: "پس باید هنر خودتون را به شکلی مبتکرانه برای جذب افراد بکار ببندید که دشمن را ناامید کنه نه اینکه دشمن نسبت به حضور شما در زمین خودش، احساس پیروزی هم داشته باشه. و در آخر باید بسیار فعال باشید. در جنگ اگر نیرویی تنبل و شل و ول باشه سریع از خط مقدم خارجش میکنن پس باید وقت بذارید و صحنه نبرد را با فعالیت های جهادی خودتون تغییر بدید به طوری که دشمن از وجود شما عاجز و مستأصل بشه و ضربه کاری بخوره و از فعالیت های شما در عذاب باشه.

پس حضور و فعالیت فرد مؤثر در فضای مجازی باعث تقویت دشمن که نمی شه هیچ، باعث نابودی او و برآب شدن نقشه های دشمن هم میشه. تأثیرگذاری موضوع بسیار مهمیه اما متأسفانه خیلی از افراد این تأثیر گذاری را با بازی در زمین دشمن عوضی گرفتن. وقتی کسی قبول می کنه که مثلاً فلان نرم افزار، صهیونیستیه، ولی با تصور مؤثر بودن در آن باقی می مونه؛ باید به این آیه شریفه جواب بده:

  • سرباز گمنام

یکی دیگر از بچه ها که دقیقا پشت سرم نشسته می پرسد: "پس وظیفه ما تو فضای مجازی چیه؟ این طور که شما می گید یعنی کلا بیایم بیرون دیگه؟"

سید حسین خنده با نمکی تحویلش می دهد: "نه امین جان! فضای مجازی صرفا این چند تا نرم افزار جاسوسی_صهیونیستی نیست. ولی خب، حتی تو پیام رسان های ایرانی هم نباید وقتمون را با چت کردن های بیهوده هدر بدیم."

امین جواب کامل تری می خواهد: "سید جان پس یعنی چه کارایی انجام بدیم؟"

-ما در فضای مجازی باید چند تا هنر را با هم داشته باشیم.

اول اینکه باید بسیار عالمانه عمل کنیم. یعنی اینکه بستر را بشناسیم، دوست و دشمن را بشناسیمهم باید هدف دشمن و ابزار دشمن را بشناسیم و هم هدف خودمون را کامل بشناسیم و بدونیم راه های رسیدن به اهداف دشمن و اهداف خودمون چیه.

دوم اینکه باید مبتکرانه عمل کنیم.

  • سرباز گمنام

از وقتی سیدحسین شب های جمعه در مسجدشان جلسه پرسش و پاسخ گذاشته، مقید شده ام برنامه ام را طوری تنظیم کنم که هرجا هستم خودم را به جلسه اش برسانم.

اما این هفته انگار ترافیک نمی خواهد سبک شود تا من به موقع برسم!

کفش هایم را داخل جاکفشی می گذارم و وارد می شوم.

حدود بیست دقیقه از جلسه را از دست داده ام.


  - به قول قدیمی ها هیچ ارزونی بی حکمت نیست. "کریستوفر استارتینسکی" معاون رئیس سازمان سیا در مورد فیس بوک گفته: «برای سیا، این فیس‌بوک رویایی بود که به حقیقت پیوست»؛ می دونید چرا؟"

کمی مکث می کند تا همه خوب به جمله فکر کنند

  • سرباز گمنام