جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

روزهای با تو بودن_ قسمت نوزدهم

يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ق.ظ

همه برمی گردند تا ببینند صدای کیست؟ که می بینیم حاج آقا امام جماعت مسجد هستند.

ناخودآگاه همه عزم بلندشدن می کنند که حاج آقا مانع می شوند: "تکون نخورید و به بحثتون ادامه بدید هنوز تا اذان نیم ساعت سه ربع مونده." 

سیدحسین به حاج آقا لبخند می زند و رو به ما می کند: "پس باید هنر خودتون را به شکلی مبتکرانه برای جذب افراد بکار ببندید که دشمن را ناامید کنه نه اینکه دشمن نسبت به حضور شما در زمین خودش، احساس پیروزی هم داشته باشه. و در آخر باید بسیار فعال باشید. در جنگ اگر نیرویی تنبل و شل و ول باشه سریع از خط مقدم خارجش میکنن پس باید وقت بذارید و صحنه نبرد را با فعالیت های جهادی خودتون تغییر بدید به طوری که دشمن از وجود شما عاجز و مستأصل بشه و ضربه کاری بخوره و از فعالیت های شما در عذاب باشه.

پس حضور و فعالیت فرد مؤثر در فضای مجازی باعث تقویت دشمن که نمی شه هیچ، باعث نابودی او و برآب شدن نقشه های دشمن هم میشه. تأثیرگذاری موضوع بسیار مهمیه اما متأسفانه خیلی از افراد این تأثیر گذاری را با بازی در زمین دشمن عوضی گرفتن. وقتی کسی قبول می کنه که مثلاً فلان نرم افزار، صهیونیستیه، ولی با تصور مؤثر بودن در آن باقی می مونه؛ باید به این آیه شریفه جواب بده: "ولن ترضی عنک الیهود ولانصاری حتی تتبع ملتهم". شما که می دونید با چنین دشمنانی طرفید، پس چیکار کردید که دشمن به شما که "دشمنش" هستید اجازه داده که در سایتش، در نرم افزارش، حضور داشته باشید و تازه فعالیت های ضد اهداف او هم انجام بدید و منافعش را به خطر بندازید!؟

این جمله همیشه یادتون باشه: که سرویس های جاسوسی - تروریستی دولت های صهیونیستی با هیچ کس تعارف ندارند! و همیشه این سؤال را از خودتون بپرسید که دشمنانی که از خونخوارترین، بی رحم ترین، جلادترین و مستکبرترین افراد عالم هستند و جنایت های بی شماری را علیه بشریت و به خصوص مسلمونا انجام دادند، آیا به یوزر و اکانت و صفحه فرد "مؤثر" رحم می کنند؟!

باید فکر کنید. باید هوشیار باشید. باید عالم باشید. باید مبتکر باشید. و باید بسیاااار مؤثر باشید.

والسلام."

برای سلامتی امام زمان صلوات...

بچه ها درحالی که صلوات می فرستند می روند که وضو بگیرند و برای نماز آماده شوند.

دور سیدحسین که خلوت می شود، جلو میروم تا مشکل مرتضی را بپرسم. اما نمیدانم چطور شروع کنم.

سیدحسین که این پا و آن پا کردنم را می بیند، لبخند می زند و می گوید: "سید! نبینم پکر باشی!"

مهرم را روبرویم می گذارم و کنارش در صف جماعت می نشینم.

- راستش... یه مشکلی هست... گفتم شاید بتونید کمکم کنید!

- در خدمتم اخوی!

- سید! اگه یه نوجوون به پوچی رسیده باشه باید چکارش کنیم؟!

سیدحسین میزند زیر خنده: "یعنی چی به پوچی رسیده باشه! به این راحتیا که نیست! درست توضیح بده ببینم! نکنه برگشتی به دوران نوجوانی؟!"

- نه...

داداشم...

چند وقته خیلی منزوی شده!

سیدحسین با همان خونسردی همیشگی می گوید: "خب؟

- خواهرم میگه مرتضی احساس پوچی می کنه و خودشو گم کرده...

میگه انگار از یکی داره تاثیر می گیره، نمیدونیم کی؟ ولی آخه مرتضی بچه بدی نیست، خیلی سربه زیره. حتی تو تلگرام و اینا هم زیاد نیست. سرش به درس و کتابشه. نمی دونم چیکار کنم، گفتم به شما زحمت بدم.

- قدقامت الصلاه...

سیدحسین سرش را تکان می دهد و با تکیه به شانه من بلند می شود: "ما جمعه ها صبح با بچه ها میریم کوه، این جمعه مرتضی رو هم بیار." 

ادامه دارد....

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۴/۱۰
  • ۲۰۷ نمایش
  • سرباز گمنام

جبهه اقدام انقلاب اسلامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی