جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

۱۵۲ مطلب با موضوع «مجموعه داستان» ثبت شده است

داستان



مریم دستش را از زیر چانه اش برمی دارد و روی مبل چهار زانو می نشیند: "خب نمیشه این سرورها را بیاریم تو ایران؟"

اولا: اونا چنین اجازه ای نمیدن.

 دوما: اگر هم سروری به ایران منتقل بشه بازم ما دسترسی به اطلاعات نداریم چون همه اطلاعات کد گذاری و رمزنگاری شده است. چند وقت پیش چندتا سی دی ان وارد ایران کردن که یه چند وقتی مسئولان و مردم رو تطمیع کنند! ولی اینها فقط باعث میشه سرعت این شبکه ها بیشتر بشه و اونها می تونن بهتر اطلاعات کاربران رو به دست بیارن یعنی عملا راه برای جاسوسی اونها باز میشه.

 سوما: بازم سرور اصلی اول پیام ها را می گیره و ذخیره می کنه و بعد به دست مخاطب ها می رسه.

چهارما: اینا مرض ندارن که، عاشق چشم و ابروی ما هم که نیستن، این همه هزینه کنن و چنین تشکیلات عظیمی را بسازن که مثلا من با عمه مرجان تو آمریکا، به سرعت برق بدون هیچ مشکلی با هم حرف بزنیم اونم کاملا مجانی؟؟؟!!! به نظر شما با عقل جور در میاد؟؟؟

پدر هم درحالی که با کنترل تلوزیون بازی می کند می گوید: "نه اصلا جور در نمیاد."

  • سرباز گمنام

داستان



"واحد اندازه گیری و سوددهی در اینترنت کلیک و تاچه و شایدم شنیده باشید که میگن فلان سایت کلیک خورش بالاست.

چون این نرم افزارها کاربر محور هستن پس این کاربران هستن که دارن تولید محتوا می کنن و تولید محتوا هم یعنی فعالیت، که هرچی بیشتر باشه اون سایت فعال تره و هر چقدر یوزر ها یعنی کاربران بیشتر بشن و بیشتر فعالیت کنن مقدار بازدید و کاربر به تبعش زیادتر میشه و باعث میشه که آمار این سایت ها بالاتر و بالاتر بره.

وقتی آمار بالاتر رفت اینها شروع به جذب سرمایه می کنن."

مریم سوال می کند: "یعنی چی؟!!"

- یعنی با گرفتن تبلیغات در سایت و درآمدزایی از این راه و فروش اطلاعات کاربران برای خودشون سرمایه درست می کنند.

مریم که دستش را زیر چانه اش زده و لم داده روی مبل می پرسد: "فروش اطلاعات کاربران؟!!"

  • سرباز گمنام

داستان



با یک نفس عمیق به حرفش ادامه می دهد: "پاول دروف طبق گفته خودش یک پاستافاریانیسته. این فرقه ی فاسد معتقدند که نعوذبالله خدا یه هیولای ماکارونیه! یعنی به طور دقیق میگن خدا یه هیولای اسپاگتی پرنده است! اعتقاد اینها بر نفی خداوند و تمسخر خداوند و انبیاء الهی استواره.

این فرقه منحرف و ضاله با توهین های بی شرمانه به پیامبران الهی، اونها رو دزدان دریایی معرفی می کنه که از طرف خدا مامور شدند که مردم را فریب بدن و سرکیسه کنند!!!"

حسن موبایلش را دستم می دهد تا زندگی نامه دروف را بخوانم:

"پاول دروف ۲ سال در دانشگاه نظامی سن پترزبورگ تحصیل کرده و در رشته تبلیغات و جنگ روانی فارغ التحصیل شده و حتی به درجه ستوانی هم رسیده بوده!" حسن سرش را بالا می آورد و با هیجان می گوید: "حاجی خیلی جالبه هاااا... فک کن سازنده ی یه نرم افزار که اتفاقا توی ایران خیلی طرفدار پیدا کرده و از اتفاق(!!!) در کشورهای دیگه اصلا مطرح نیست، متخصص جنگ روانیه!!! ستوانِ جنگ روانی!"

  • سرباز گمنام

داستان



با این حرفم چشم های سیدحسین کمی گرد می شود، بعد کمی صدایش را بلند می کند: "مسلمون؟؟ نهههه باابااا! مسلمون که نیستن هیچ، سرسختترین و بیرحمترین دشمن مسلمونا هم هستن، یه مشت یهودی خبیث!"

حسن هم لیوان دمنوش را روی لبش می گذارد و می گوید: "یا به قول سیدحسین یه مشت جوجه صهیونیست که از خودشون هیچ اختیاری ندارن و تحت کنترل اربابای صهیونستی هستند."

عموجان محمود هم که تا الان ساکت بوده با همان صدای آرام می گوید: "صهیونیست ها آقایی و سروری بر کل دنیا را می خوان و ایران تنها مزاحم اصلی اونهاست؛ در واقع تفکر شیعه بزرگترین و قوی ترین سد در برابر زیاده خواهی های اونهاست برای همین تمام هدف و تمرکزشون را رو ایران گذاشتن چون دیدن ایران داره انقلابش را صادر می کنه و اگر جلوش را نگیرن تمام دستاورداشون از بین میره. برای همین با هزینه های هنگفت و تشکیلات عظیمی این شبکه ها را به منظور جاسوسی دقیق از مسلمونا به خصوص ایرانیا ساختند تا اهداف خودشون را خیلی آرام و نرم پیاده کنند و کلا نوع نگاه و تفکر نسل جدید را تغییر بدن، نسل قدیمی هم که داره کم کم پیر میشه و از یادها میره."

  • سرباز گمنام

داستان



سیدحسین که هنوز مشغول صحافیست بدون اینکه سرش را بلند کند می گوید: "بهت قول میدم اینا تو تلگرام هماهنگ می شدن. برای همین تونستن در برن. تو تلگرام پیاما رمزگذاریه، اینا توش راحتن. حالام هر کی تو تلگرامه، توی جنایات داعش و خون ۱۷نفر ایرانی سهیمه!"

با تعجب نگاهش می کنم و می پرسم: "دستت درد نکنه آقاسید! یعنی چی که من تو جنایت این داعشیا سهیمم؟"

سیدحسین باز هم سرش را از روی حافظی که صحافی می کند، بر نمی دارد.

اما با همان لحن آرام همیشگی ادامه می دهد: "ببین داداشم! این پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی همگیشون کاربر محورن. یعنی اینکه شبکه های اجتماعی، باید دو طرف گوینده و شنونده، یا خواننده و نویسنده داشته باشه تا پیام ها شکل بگیره و به همدیگه متصل بشه و شبکه اجتماعی را به وجود بیاره، پس اگر کاربرا نباشن این نرم افزارها و شبکه های اجتماعی هیچ هویتی ندارن.

  • سرباز گمنام

داستان



موتور را روی جک می زنم و درحالی که با چشمم خیابان را می کاوم، پیاده می شوم.

هوا نیمه ابری ست و فضای سبز آن طرف خیابان را تازه آب داده اند و بوی خاک و چمن همه جا پیچیده.

زیر لب زمزمه می کنم: "کتابفروشی کاظمی پور" 

 سردر مغازه ها را یکی یکی می خوانم تا پیدایش می کنم. کتابفروشی نسبتا بزرگیست که بیشتر قفسه هایش از پشت شیشه پیداست.

پشت شیشه مغازه، عنوان کتابفروشی کاظمی پور با نور نئون چشمک می زند. با چشمم دنبال پیشخوان می گردم.

سیدحسین پشت میزی چوبی مشغول صحافی ست و حسن درحال کمک به او.

طرفی دیگر هم مردی مسن تر درحال بستن چند کتاب داخل کاغذ کادوهایی با طرح نستعلیق است که به سن و سالش می خورد پدر سیدحسین باشد.

کمی این پا آن پا می کنم؛ نمی دانم چرا تردید افتاده به جانم اما وقتی حسن و سیدحسین را درحال دست تکان دادن می بینم، تمام تردیدهایم فرو می ریزد.

در شیشه ای مغازه را هل می دهم و پا به داخل می گذارم. حسن جلوی پیشخوان ایستاده و دستش را برای دست دادن جلو می آورد: "سلااااامٌ علیکم آسیدمصطفی!"

  • سرباز گمنام

داستان


 اونم بعد یه مدت نوشت: حالا خودتون قضاوت کنین؛ فعالیت در این شبکه های به اصطلاح اجتماعی که توسط دشمنان صهیونیست ما درست شده؛ آیا همکاری با ظالمین و جنایتکاران نیست؟!!

آیا همکاری با متجاوزان به جان و ناموس این ملت نیست؟!!

آیا فعالیت در این نرم افزارهای ضداجتماعی باعث نمیشه که اونها تسلط کامل به تمام امور زندگی ما داشته باشند؟!!

یه دو دو تا چهارتای ساده است! چرا کشورهایی مثل چین و کره و... این جنگ افزارها را بستند؟؟ چرا اجازه فعالیت به اونها را در کشورشان ندادند؟؟؟

اونا نه مسلمان هستند و نه اعتقادات قوی ما را دارند اصلا خدا را قبول ندارن فقط خودشون برای خودشون مهم هستن، پس چرا تلگرام رو در چین فیلتر کردند؟؟

خیلی ساده است چون به ضررشونه. منافع کشورشون به خطر میوفتاد.

خیلی واضح و صریح اعلام کردند که - تلگرام -ابزاری - ضد - دولت - برای - مکالمات - رمز - نگاری - شده - بین - فعالین - حقوق - بشره. به همین سادگی!

  • سرباز گمنام

داستان


مادر بشقاب های روی هم گذاشته شده را دستم می دهد و چشمک می زند: "امشب مصطفی ظرفا رو می شوره!"

هرچه بکشم حقم است! یک هفته است رابطه ام را با دنیا قطع کردم و حالا خانواده مخصوصا والده و همشیره محترمه می خواهند تلافی اش را حسابی سرم دربیاورند!

ظرف ها را می گیرم و داخل سینک می گذارم. اسفنج را کف می زنم و کمی روی ظرف ها آب می ریزم که خیس بخورند.

مریم راست می گوید، آب بازی و ظرف شستن بهترین موقع برای فکر کردن است!

به حرف های سیدحسین فکر می کنم و علامت سؤالی که بزرگ و بزرگتر می شود.

مریم گوشی به دست وارد آشپزخانه می شود و به کابینت های کنار سینک تکیه می دهد.

در حالی که به جان قاشق و چنگال ها افتاده ام می گویم: "برو اونور خیس میشی الان!"

  • سرباز گمنام

داستان


سید می گوید: "الان نماز دیر میشه بذارید برای بعد."

متین با سماجت راه می افتد دنبال سیدحسین.

من هم که مجذوب بحث آنان شده ام ناخودآگاه دنبالشان راه می افتم.

متین با شور و حرارت صحبت می کند: "تلگرام و کلا این شبکه ها امکان دسترسی آسونتری به اطلاعات را به ما داده، تبلیغ موثر و مکرر ارزش‌ها را راحتتر کرده و خیلی امکانات دیگه، و همین مسئله وظیفه حزب الله را در زمینۀ دعوت به حق و امر به معروف و نهی از منکر را بیشتر می کنه.

از طرفی پیام‌های انقلاب و به خصوص پیام های حضرت آقا، منتظر جهانی شدن هستن، که باید به گوش همه برسونیم و از طرف دیگه باید با تکنیک های مختلف، این فضا را به تسخیر خودمون در بیاریم.

در واقع می خوام اینو بپرسم که چطور میشه استفاده از تلگرام را به یه فرصت برای خودمون تبدیل کنیم؟؟"

سیدحسین که متوجه من شده به سمتم برمی گردد، اما نگاهش را از متین نمی گیرد: "متین جان یادم بنداز بعد نماز برای همتون توضیح بدم که چطور با استفاده از این شبکه های صهیونیستی نامه های به اون مهمی را شهید کردند رفت، این دردناک ترین حادثه تاریخ بود. کلی بیت المال مسلمین را هدر دادن که در نهایت چی بشه؟ که بگن ایرانی ها با تقلب و ربات به دنبال نشان دادن محبوبیت این هشتگ بودند؟؟ بعد هم با یک کلیک ربات ها و هشتگ ها همه نابود شدند!!!"

  • سرباز گمنام

داستان


سیدحسین، صورت نجیبش با اون ریش کوتاه، خیلی با ابهت تر از بقیه است و به نظرم باید از ما بزرگتر باشد.

با خوش رویی خنده ای می کند و می گوید: "احسنت، حق پدرت رو بیامرزه. سواد رسانه ای اگر حقیقتا بتونه دید ما رو باز کنه، پس قطعا اجازه نمیده ما کاری در جهت تقویت دشمنان اسلام انجام بدیم."

صدایش را کمی آرام تر می کند: "اما دوستان! سواد رسانه ای تنها چیزی نیست که باعث باز شدن دید ما میشه. شما اگر سواد رسانه ای را یک رشته درسی دانشگاهی فرض کنید و (دستش را سر شانه جوانی می زند که سمت راستش ایستاده) کامران هم فوق دکترا و دانای کل سواد رسانه ای باشه، آیا بازم بهش این مجوز را میده که حرام الهی را حلال کنه؟!"

یکباره سکوت، آن جمع پر سر و صدا را می گیرد.

 فرصت برای سیدحسین مهیا می شود: "همین که شما در این شبکه های اجتماعی حضور دارید باعث تقویت دشمنان اسلامه، چه برسه به فعالیت در اونها!

البته افرادی که به صرف داشتن سواد رسانه ای جواز فعالیت در زمین دشمن را برای خودشون صادر می کنن، باید جواب بدن که در کجای فقه اسلامی، حکمی بر تقویت دشمنان اسلام وجود داره؟!!"

 صدایش کمی بالا می رود: "بچه ها اینا آیات قرآنه، خداوند می فرماید: مسلمانان نباید اجازه بدهند که کفار بر آنها مسلط بشن. البته آیات در این زمینه خیلی زیاده."

  • سرباز گمنام

داستان

بالاخره تا کی باید در لاک خودم بمانم تا جواب بگیرم؟ سر کوچه مسجد که میرسم، گوشی در جیبم می لرزد. دوباره آن را در می آورم. اسم مریم روی صفحه افتاده. تماس را وصل میکنم.

- جانم؟

- علیک سلام داداش قهرو. کجا رفتی یهو؟

- سلام. دارم میرم مسجد. چی شده؟

- از صبح تا حالا دوستات ما رو کشتن بس که زنگ زدن سراغتو گرفتن. "سیدمصطفی کجاست؟ چکار میکنه؟ چرا نمیاد مسجد؟" مامانم دائم باید جواب بده که آقا سیدمون ضربه عاطفی خورده و غرق در تفکر شده! امشب برو مسجد ببین چکارت دارن؟

- ببخشید آبجی جان! قول میدم آدم شم... فقط باید جواب سوالامو بگیرم... از مامانم معذرت بخوا. شرمنده.

- به قول خودت دشمن ولایت شرمنده. کاری نداری؟

- نه. فعلا. یا علی.

  • سرباز گمنام

داستان


دلم می خواهد جایی بروم که هیچکس نباشد. جایی که بتوانم ذهنم را آرام کنم و بفهمم کجای کارمان اشکال داشت، کدام پولمان حرام بود، کجا نیتمان ناخالص بود که اینطور شد؟ همان وقت که نتایج را اعلام کردند و همه پای تلویزیون ستاد، دو دستی زدیم توی سرمان، ذهنم پر از این سوال ها شد. بعد از آن به امید تجدید نظر شورای نگهبان، دائم پای شبکه خبر بودم اما خبری نشد؛ فقط سوال ها بیشتر از قبل آوار شد روی سرم.

الان یک هفته از انتخابات گذشته و من رفته ام در لاک خودم. شک کرده ام شاید؛ به همه چیزی که توی دو ماه اخیر برایش سر و دست شکاندم. نه فقط من، همه خانواده مان. من که دائم گوشی به دست، تلگرام را از پست های روشنگری و بصیرتی می ترکاندم، خواهرم مریم هم مسئول واتس اپ بود. مادرم هم که استاد ماست در این کار و یک تنه ده تا کانال تلگرامی را مدیریت می کرد و پدر که دائم اعلامیه ها و تبلیغات را می آورد خانه و خوراک تبلیغاتی می داد به ما. خلاصه خانه مان را کرده بودیم ستاد و امید داشتیم همانطور که در میدان امام و مصلای تهران و مشهد دیدیم، نامزدمان رای بیاورد و خستگی این چهارسال از تنمان برود؛ اما...

  • سرباز گمنام