جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ». به یکتاپرستى روى به دین آور. فطرتى است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است و در آفرینش خدا تغییرى نیست. دین پاک و پایدار این است. ولى بیشتر مردم نمى‏دانند. (سوره روم: آیه۳۰)

 فَطَرَ، به معنای خَلَقَ است و فطرت همان خلقت است، اینکه می‌‌‌‌گوییم خداخواهی فطری است، یعنی در خلقت انسان است.

برای درک روشن از معنای فطرت مثالی را ذکر می‌‌‌‌کنیم:

 بچه‌ای که تازه به دنیا آمده است، هیچ نمی‌‌‌‌داند و هیچ آداب و رسومی را نمی‌‌‌‌شناسد، نه چیزی به او آموخته‌‌‌‌اند و نه تحت تربیتی قرار گرفته است. این کودک، بواسطه یک امر خدادادی که در نهاد اوست، وقتی لبش به سینه مادر می‌خورد، شروع می‌‌‌‌کند به مکیدن. این نوزاد که نه چشمش درست می‌‌‌‌بیند و نه گوشش درست می‌‌‌‌شنود و نه حافظه و عقلی دارد، این کار را از کجا یاد گرفته است ؟

 این مربوط به خلقت اوست، اگر مک نزند، از گرسنگی می‌‌‌‌میرد. به همین خاطر هر چه که در دهانش می‌‌‌‌گذارند، میمکد. این مکیدن را خدا به او یاد داده است.یا مثلأ وقتی بدنیا می‌‌‌‌آید، باید مرتب او را  بشویند و اگر این کار را نکنند شروع می‌‌‌‌کند به گریه کردن، این کودک عقل هم که ندارد بگوید پایم سوخت، امّا خدا به او یاد داده که جیغ بزند. یا وقتی گرسنه می‌‌‌‌شود، آنقدر گریه می‌‌‌‌کند تا سیرش کنند. این جیغ زدن و گریه کردن را خدا به او یاد داده است. به این امور خدادادی که در نوزاد است و کسی در این دنیا به او نیآموخته، فطرت گفته می‌‌‌‌شود، یعنی این امور جزء خلقت اوّلیّه انسان است.

گذشته از نمونه‌‌‌‌هایی که برای کودک مثال زده شد امور فطری دیگری نیز وجود دارد. انسان فطرتاً طالب کمال است.

کمال را دوست دارد، زیبایی را دوست دارد، نعمت، محبت، پاکی، عدالت، حیات را دوست دارد، می‌‌‌‌خواهد علت هرچیز را بداند ( علت جوست ) و... این تمایلات که در انسان وجود دارد جزء خلقت اوست.

 

 امّا مصداق این تمایلات را نمی‌‌‌‌داند و فقط دین است که مصداق آن­ها را بیان می‌فرماید.

 

مثلاً وقتی مقابل یک جوجه ماشینی، ۵۰ رقم براده‌‌‌‌های آهن و دانه‌‌‌‌های مختلف بگذارید، آن جوجه همة دانه‌‌‌‌هایی را که برایش خوب است می‌‌‌‌خورد ولی آن براده‌‌‌‌ها را نمی‌‌‌‌خورد.

و یا اگرچند نوع آب بگذارید، آب زلال را می‌‌‌‌خورد ولی آبهای دیگر را نمی‌‌‌‌خورد. و از این دست مثال ها زیاد است. مثلاً همین جوجه، بزرگ می‌‌‌‌شود، اگر خروس باشد می‌‌‌‌خواهد بخواند، اگر مرغ باشد می‌‌‌‌خواهد تخم بگذارد. اما اینکه چطور تخم بگذارد، چطور از آنها نگهداری کند تا جوجه شود و... تمام اینها را بلد است بدون اینکه مادرش را دیده باشد، جوجه ماشینی که مادر ندیده. اما انسان اینطور نیست، بچة انسان را اگر رها کنی، جلویش مار و عقرب و سوسک و... بیاید، و هر چه دستش بیاید حتی فضولات خودش را ممکن است بخورد.

 

برخلاف حیوانات و نباتات به انسان این مصادیق خواسته‌‌‌‌های درونی اش را از ابتدا به طور غریزی، آموزش نداده‌‌‌‌اند. امّا چرا ؟ اگر می‌‌‌‌دادند، انسان دیگر صاحب کمالی نمی‌‌‌‌شد، و دیگر انتخابی در کار نبود که بین خوب و بد، یکی را به اختیار برگزیند.

 در ضمن حیوان تک بُعدی است، یعنی فقط بُعد جسمانی و مادّی دارد که مقتضیات مربوط به آن بُعد یکجا به آنها داده شده است ولی انسان دو بُعدی است، هم بُعد جسمانی دارد و هم بُعد روحانی.

 

سه ویژگی مهم انسان: نیاز به آموزش، داشتن امکان و قدرت انتخاب، داشتن بُعد روحانی به غیر بُعد جسمانی

 

بعضی موجودات نیز تنها بُعد روحانی دارند، مانند فرشتگان. فرشتگان از همان ابتدای خلقتشان، آنچه که از کمالات باید داشته باشند، خدا به آنها داده است، درجه‌‌‌‌ی فرشته، نه بالا می‌‌‌‌رود نه پایین، اینطور نیست که حضرت جبرائیل علیه السلام که ملک مقرّب خداست، در اثر میلیاردها سال بندگی خدا به این رتبه رسیده باشد، هر فرشته‌ای که خدا برای هر چیز خلق می‌‌‌‌کند، از اول تاآخر، همان است.

حیوانات هم از جهت تک بُعدی بودن همینطورند، تمام حیواناتی که خدا خلق کرده از لحاظ مرتبه، نه بالا می‌‌‌‌روند نه پایین. یعنی چند هزار سال است که گوسفند، گوسفند است، گاو هم همان گاو است و.... اینطور نیست که الان گاوها و گوسفندها و مرغها و... رشدی پیدا کرده باشند و هیچ نوعی نیز تبدیل به نوع دیگر نمی‌‌‌‌شود.آن افرادی هم که مثل داروین این نظریه را مطرح کردند، بعدها شاگردانش مثل یونگ، به این مسئله رسیدند که این غلط است. میمون هرگز انسان نمی‌‌‌‌شود اصلاً از نظر ساختار وجودی قابل تطبیق نیست ولو اینکه ظاهرش شباهت دارد.

انسان می‌‌‌‌تواند از دنیا تا ملکوت بالا رود و یا از دنیا تا دّرّک اسفل پایین رود؛ اما حیوانات نه. لذا خدا هم مصداق خواسته‌‌‌‌هایشان را داده است. اینکه آنها چه طور بچه خود را بشناسند، مثلاً پرنده‌‌‌‌ها که کنار دریا تخم می‌‌‌‌گذارند هزاران پرنده، هزاران تخم می‌‌‌‌گذارند، ولی اشتباه نمی‌‌‌‌شوند ولی بچه های انسان را اگر بعد از تولد همه را بدون اسم در اتاقی قرار دهند و به مادرها بگویند هر کدام فرزند خود را پیدا کنید نمیتوانند پیدا کنند.

خلاصه اینکه: مصداق خواسته‌های حیوان را خدا به آنها داده ولی مصداق خواسته‌های انسان را خدا به او نداده است.

 

حال انسان از چه طریق باید این مصادیق را پیدا کند؟ از طریق دین باید بیاید و مصداق این خواسته‌‌‌‌ها را یاد بگیرد. این دین است که می‌‌‌‌گوید کمال به شهرت و زیبائی و مال و مقام و... نیست، چون اغلب افرادی که صاحب مال و مقام و شهرت بیشتری هستند، رذائل اخلاقی بیشتری دارند، حرص بیشتری دارند، عطش بیشتری به شهوات دارند، برخی جامعه‌شناس‌ها گفتند اگر انسان را از نظر جنسی آزاد بگذاریم راحت می‌‌‌‌شود، و در غرب آزادی جنسی ایجاد کردند، نتیجه این نظریه کار را به جایی رساند که به سمت همجنس بازی رفتند، این به خاطر آنست که اصولاً این مسائل شهوانی حسّ کمال طلبی انسان را ارضاء نمی‌‌‌‌کند و انسان باید به سمت کمال مطلق برود تا ارضاء شود.

 

 انسان جمال را دوست دارد اما آنکه جمال مطلق است خداست، هر چه زیبائی است از اوست. راستی، درستی، امانت، صداقت، سخاوت، پاکی، عدالت،... همه این‌‌‌‌ها که کمال است، در خداست، هر کسی هر چه دارد، وقتی کاملترش را می‌‌‌‌بیند آن کاملتر را می‌‌‌‌خواهد، یعنی ناخودآگاه جانش به او می‌‌‌‌گوید من ناقص را دوست ندارم و کامل را دوست دارم، آن کاملی که جان آدمی آن را می‌‌‌‌طلبد، خداست. آن وجودی که نقص ندارد خداست ، منزّه است از هر نقصی «سبحان الله»، هر چه مدح کنی از خداست« الحمدالله»، هر چه خوبی است از خداست، وقتی به انسان (از نظر فطری) کسی محبّت کند، درصدد جبران آن بر می‌‌‌‌آید و لو مسلمان نباشد. این شکر منعم امری فطری است. حال دین می‌‌‌‌گوید تمام نعمت ها از خداست و باید برای همه‌‌‌‌ی نعمت ها اول از خدا تشکّر کرد.

دین می‌‌‌‌آید تا خواسته‌‌‌‌های فطری را ارضا کند زیرا روش‌های دیگر، آرامش انسان را تأمین نمی‌‌‌‌کند. در دنیا کسانی که غیر از راه دین اسلام رفته‌اند حیران هستند ولو ظاهراً دیندار باشد امّا اگر حقیقتاً دین در جان او رسوخ نکرده باشد هلاک می شود زیرا فطرت (که همان روحِ مجرّدِ خدادادی است)، محبوبش خداست و بدون راهنمائی دین این خواسته‌‌‌‌های فطری ارضا نمی‌‌‌‌شود.

امّا دلیل این که خدا مصداق خواسته‌‌‌‌های فطری را به انسان نشان نداده آنست که انسان مثل حیوان و فرشته نباشد بلکه خود انتخاب کند.

 

ولَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنینَ

اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانى که در روى زمینند ایمان مى‏آورند. آیا تو مردم را به اجبار وامى‏دارى که ایمان بیاورند؟ (یونس ۹۹)

 اگر انسان‌ها با کمک دین، خواسته‌‌‌‌های فطری را ارضا نکنند و سراغ چیزهای دیگر روند روحشان مریض می‌‌‌‌شود.

تا اینجا بحث ضرورت دین از طریق بحث فطرت و پاسخ به خواسته‌‌‌‌های فطری مطرح شد که علت بقای دین نیز همین فطری بودن است. البته دین در تمام ابعاد زندگی بشر دستور دارد که اگر همة آن دستورات مادی و معنوی رعایت شود، انسان به مقامات عالی می‌‌‌‌رسد و اگر هم رعایت نشود هلاک می‌‌‌‌شود چرا که اثر وضعی رعایت نکردن دستورات دین، سقوط است.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۱۱/۰۲
  • ۲۷۲ نمایش
  • سرباز گمنام

جبهه اقدام انقلاب اسلامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی