جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

۴۹۴ مطلب با موضوع «یادداشت ها :: به تفکیک وبلاگ ها» ثبت شده است


مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم

                 هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

 


رکاب ۱۵(خانم)

 

حس می کنم معده ام به هم می پیچد. به ساعت نگاه می کنم. چشمانم می سوزد و سخت می توانم عقربه ها را تشخیص دهم. الان پنج ساعت است که از جایم تکان نخورده ام. صدای اذان می آید. قبل از این که بلند شوم، مطهره لیوان آبجوش و نبات را جلویم می گذارد. درحالی که تشکر می کنم، دست می گذارم روی چشمانم و شقیقه هایم را ماساژ می دهم. مطهره دست می گذارد سر شانه ام:
-به خودتم اهمیت نمی دی، فکر اون کوچولو باش که باید پابه پای تو گرسنگی بکشه!
نگاهی به همکار دیگری که در اتاق ایستاده می کنم و معترضانه به مطهره می گویم:
-هیس!
-چرا نمی خوای کسی بفهمه؟ می ترسی مراعاتت رو بکنن، یه موقع خدای نکرده فشار کاری ت کم بشه؟
-باورکن الان وقت لوس بازی و مجروح شدن نیست. امیرمهدی منم از همین الان یاد می گیره توی شرایط سخت طاقت بیاره.
-از همون اول که دیدمت فهمیدم خیلی خل و چلی! پاشو افطار کن، بعدم برو خونه. دیشب شیفت بودی کافیه.
بلند می شوم؛ کمرم تیر می کشد. الهی بمیرم برای این بچه که مادری مثل من دارد. کمی سرگیجه دارم. به دیوار تکیه می دهم و آبجوش و نبات را سر می کشم. جان می گیرم و سجاده را پهن می کنم کف اتاق.
بعد از افطار مطهره چند لقمه نان و پنیر به خوردم می دهد و نمی گذارد بمانم. ماشین نیاورده ام، قرار است «او» بیاید دنبالم. همراه را تحویل می گیرم. پیام داده است که دور و بر ساعت ده می آید دنبالم.

  • سرباز گمنام


میخواهم از خدا به دعا صدهزار جان

   تا صدهزار بار بمیرم برای تو...  یا حسین

 

 


رکاب ۱۴(آقا)

 

اولش می گفت لازم نیست بیایم؛ اما نتوانستم. دلم می خواهد این روزها تنهایش نگذارم. برایش کم گذاشته ام. برای همین مرخصی ساعتی گرفتم که باهم برویم برای سونوگرافی.
نه من شبیه مردهایی هستم که همراه همسرشان آمده اند، نه او شبیه زن های دیگر. ظاهرمان شبیه است؛ اما خودمان می دانیم دنیایی که در آن زندگی می کنیم زمین تا آسمان با بقیه مردم فرق دارد. دغدغه هایمان، رابطه مان، سبک زندگی مان و...
زن ها دو به دو با هم حرف می زنند، اما او ساکت است. الان که دقت می کنم، از بقیه زن ها چهارشانه تر و بلندبالاتر است. بر عکس بقیه که به خودشان رسیده اند، روسری ساده سبزش را سر کرده و طبق عادت، دور و برش را می پاید. چشم در چشم می شویم. لبخند می زند و پشت لبخندش، نگرانی را می بینم. پاسخش را با لبخندی می دهم که بگویم آرام باشد.
تصویری که روی مانیتور افتاده، برای من واضح نیست و چیزی از آن نمی فهمم اما چون می دانم این تصویر مبهم، بچه مان است با شوق نگاهش می کنم. چقدر تغییر کرده ام! قبلا برای هیچ چیز انقدر ذوق زده نمی شدم؛ کلا احساساتم خیلی میدانی برای جولان دادن نداشت. اما حالا حس می کنم می توانم تا ته دنیا بدوم. دکتر می گوید سالم است و پسر. سالم بودنش بیشتر خوشحالم می کند. چه فرقی می کند پسر یا دختر باشد؟ مهم این است که من دارم پدر می شوم.
دستانش را می گیرم:
- پس شد امیرمهدی!

  • سرباز گمنام


آنکه در خانه می ناب گوارا دارد

     چه نیازی به سمرقند و بخارا دارد

     هر که در سر هوس کرب و بلا را دارد

                  جز پی قافله سالار نخواهد افتاد

 

 


رکاب ۱۳ (خانم)

 

مربی با بی حوصلگی لباس رزمی سفید پریا را مرتب می کند و با کمربند، می بنددش که باز نشود. غر می زند که:
-مگه نگفتم بگو مامانت جلوی لباستو بدوزه که باز نشه؟
پریا موهای طلایی اش را که از روسری کوتاهش بیرون زده، به داخل هل می دهد و با صدایی کودکانه می گوید:
-چرا... ولی مامانم رفته ماموریت.
این حرفش، اندوهی عجیب در دلم می ریزد. خاطرات بچگی ام مرور می شود؛ نبودن های همیشگی پدر و کارمندی مادر که باعث می شد بیشتر وقت ها تنها باشم. مادر کارمند بود؛ عصر می آمد و وقتی می آمد، خسته بود. نه این که نخواهد؛ نمی توانست برایم وقت بگذارد. می ترسم بچه خودم هم تنهایی بکشد.
-کجا رفته مامانت؟ مگه کجا کار میکنه؟
-کارمنده. نمیدونم. رفته ماموریت دیگه.
پریا می خواهد از زیر سوال دربرود. یاد بچگی های خودم می افتم و جواب همیشگی ام درباره شغل پدر.
مربی بلند می گوید:
-خب بچه ها سرد کنید. کلاس تمومه!
پریا، مرا که می بیند به سمتم می دود:

  • سرباز گمنام


لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

        بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن

 

 


رکاب ۱۲ (آقا)

 

از در که وارد می شود، مادر خودش را در آغوشش می اندازد. دلم برای مادرم تنگ می شود. از رفتار بی بی و مادرش پیداست منتظر بوده اند برسد تا خوب در آغوشش گریه کنند. خیلی از زن های فامیل همین طورند. خواهرهای فرهاد، حتی مادر فرهاد هم به او پناه می آورد. همه را نوازش می کند و دلداری می دهد. خودش هم گریه می کند؛ به پهنای صورت. می دانم انقدر به فرهاد نزدیک نبوده و گریه اش نه بخاطر فرهاد که بخاطر مادر و بی بی ست. خودش می گفت اصلا تحمل دیدن غم بی بی را ندارد. طوری گریه می کند که اگر نمی شناختمش، فکر می کردم از آن زنهایی ست که با کوچکترین اتفاق، صورت می خراشند و مویه می کنند. گریه کردنش را هم دوست دارم. رقت و عاطفه پنهانش را آشکار می کند و چهره اش را روشن تر. چشمانش زلال می شوند و خمار؛ و ترکیب زیبایی می سازند.
مراسم که تمام می شوند، می رویم خانه مادرش. دو سه روز مرخصی گرفته ایم. پرونده ام را تازه فرستاده ام دادسرا و وقتم کمی بازتر شده.
خانه خلوت می شود. بی رمقی را در چشمانش می بینم. خیلی خودش را اذیت می کند. بلند می شود که شام بیاورد برای مادر و بی بی که دو روز است چیزی نخورده اند. مینا خانم روی مبل کناری ام می نشیند و آرام می گوید:
-من یه چیزی رو می خواستم از آبجی بپرسم، ولی دیدم حالش خوب نیست. میشه از شما بپرسم؟

  • سرباز گمنام


این روزها بازار فعالیت در شبکه های اجتماعی عجیب پر رونق است! حزب اللهی ها... مفسدین، منافقین و معاندین نظام، همه با جدیت در شبکه های صهیونیستی فعالیت می کنند. البته تکلیف لشکر شیاطین مشخص است؛ آنان جیره خواران آمریکا و صهیونیسم جهانی هستند و به انجام مأموریت خود مشغولند... اما فعالیت حزب اللهی ها در شبکه های صهیونیستی، زیر لوای این جمله ی امام خامنه ای که "اهمیت فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی است" جای بسی تعجب دارد(!) و صد البته باعث تأسف است.
به طور خاص، موضوع فعالیت اقشار حزب اللهی در زمین دشمن این پرسش را در اذهان تکرار می کند که چرا فضای مجازی در ایران اسلامی چنین "رها شده"، "غیر منضبط" و‌"غیر قابل کنترل" است؟!! چرا بعد از گذشت نزدیک به یک دهه از فرمان فرمانده کل قوا مبنی بر تشکیل شورای عالی فضای مجازی و راه اندازی شبکه ملی اطلاعات، ایران اسلامی همچنان در این حوزه وابسته به قدرت های نجس صهیونیستی است؟!!

 

فرمان رهبری در مورد چگونگی کنترل فضای مجازی

  • سرباز گمنام


اینترنت، یکی از نعمات بزرگ الهی است، اما درعین حال یک نقمت هم هست؛ یعنی یک چاقوی دودم وخطرناک! اینترنت، مثل یک جریان افسارگسیخته است! مثل آن است که؛ فردی یک سگ وحشی را بیاورد و به او بگویند: " قلاده اش کو؟! " بگوید: " سفارش کرده ایم؛ آهنگر قلاده را بسازد![۱]" رهبر انقلاب اسلامی امام خامنه ای _مدّظلّه العالی_ ضمن اشاره به فضای مجازی به عنوان یک قدرت نرم فوق العاده ی در عرصه های مختلف از جمله: فرهنگ، سیاست، اقتصاد، سبک زندگی، ایمان، اعتقادات دینی و اخلاقیّات بر لزوم طراحی مناسب و دقیق برای حفظ حریم امنیّت فکری و اخلاقی جامعه در این عرصه تأکید کرده اند که: " لازمه ی حضور فعّال و تأثیر گذار در فضای مجازی _تمرکز در تصمیم گیری و جدّیّت دراجراء ؛ بدون از دست دادن زمان_ هماهنگی میان دستگاه ها و پرهیز از موازی کاری و تعارض است.[۲]"

 

  • سرباز گمنام


کلمه "نفق" در قرآن آمده است: "إن تبتغی نفقاً فی الأرض او سلما فی السماء"  از اینجا ما می توانیم ریشه لغت را پیدا کنیم. لغویین می گویند نفق یعنی راه؛ البته راه های مخفی و پنهانی.

در قرآن در مقابل مؤمنین و موافقین، دو دسته مخالف وجود دارد؛ 1:دسته ای که گاهی آن ها را کافران یا مشرکان می نامد مثلاً می فرماید: "لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات"   و دسته دیگری که آن ها را منافقان می داند  "یا أیها النبی إتق الله و لا تطع الکافرین و المنافقین"


 در واقع ما با سه دسته از انسان ها روبه رو هستیم

1: مؤمنی داریم، کافری داریم و منافقی. مؤمن کسی است که واقعاً از عمق دل خودش به حقیقت اسلام ایمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد؛ در دل مؤمن است در زبان و در عمل هم مؤمن است؛ در احساسات هم مؤمن است، در تظاهرات ظاهری هم مؤمن است؛ در عمل مؤمن است در قول هم مؤمن است.

  • سرباز گمنام


 اسفند سال ۹۰ در تاریخ انقلاب اسلامی روزی بسیار مهم محسوب می گردد.مقام معظم رهبری در چنین روزی حاصل و نتیجه ساعت ها کار دقیق کارشناسی را در حکمی با عنوان تشکیل شورای عالی فضای مجازی، تصمیمی حیاتی را برای موجودیت و ثبات انقلاب اسلامی در عرصه ای حساس و با اهمیت اتخاذ نمودند.

ایشان ضمن اعلام تشکیل چنین شورایی که در سطحی عالی از مسئولین سه قوه و مقامات تراز اول نظام مقدس اسلامی و کارشناسان خبره این حوزه بوجود آمده، برای یک یک اعضاء حکمی جداگانه نیز صادر کرده و در آن به ماموریت شورای عالی فضای مجازی بصورت ضمنی اشاره کردند.اما در میان آنچه بدان در محافل رسانه ای پرداخته نمی شود پیوستی می باشد که همراه حکم تشکیل شورای مذکور به آنها ابلاغ شد و در آن ۴۰ دستور کاربردی در جزئی ترین مسایل مرتبط با فضای مجازی به عنوان نقشه راه در اختیار اعضاء و دبیرخانه ای شورا قرار گرفت.

فعالیت بسیار کم شورای عالی فضای مجازی با چنین اهمیت کاری، نشان دهنده ضعف اعضاء بالاخص افراد حقوقی عضو دولت و ریاست آن است. چرا با آنکه از حساسیت شرایط و موضوعات مرتبط با این فضا آگاهی داشته و دارند، اولویتی برای آن قائل نشده اند!!!

 

  • سرباز گمنام


رکاب ۶ (آقا)

 

گاهی زمان نباید بگذرد اما می گذرد؛ مثل امروز که دلم میخواست عقربه ساعت از ۱۲:۱۳ تکان نخورد. دلم می خواست هزار بار دیوانه صدایم بزند. دوست دارم هیچوقت دو روز بعد نشود که مرخصی ام تمام شود.
مثل همیشه در کوچه شان جای پارک نیست. ماشین را جلوی در پارکینگشان می گذارم. درحالی که کمربند را باز می کنم می گویم:
-میگم احتمالا پدر محترمتون یه تله انفجاری گذاشتن دم در؛ انقدر که بهشون سرنمی زنیم!
-نه! زنده می خوانمون! کمین گذاشتن حتما!
بلند بلند اشهد میخوانم و پیاده می شوم. وقتی می بینم غش غش به خل بازی هایم می خندد، ادامه می دهم:
- غسل شهادت کردی؟ وصیتنامه نوشتی؟!
خنده اش را جمع و جور می کند و درحالی که دست بر دکمه زنگ می فشارد، از چپ چپ نگاه می کند که ساکت شوم. در باز می شود و با بسم اللهی وارد می شویم.
برعکس تصورم، نه تله انفجاری درکار است نه کمین. نگاه حاج آقا از بمب هیدروژنی هم بدتر است: پر از جذبه و در عین حال، دلتنگی و گلایه. اول دخترش را در آغوش می کشد و بعد مرا. انگار به استقبال مسافر آمده اند. مادر و پدرش هردو اط دیر سرزدن و همیشه غایب بودنمان شکایت می کنند و ما هم با شرمندگی می گوییم انقدر ماموریت و کار هست که علی رغم میل باطنی و با عذرخواهی فراوان، دیر به دیر خدمت برسیم.

  • سرباز گمنام


رکاب ۵ (خانم)

 

اولش مایل به آمدن نبودم اما الان پشیمان نیستم. مگر چندروز مرخصی داریم که با هم نباشیم؟ بالاخره ما هم آدم آهنی نیستیم، دل داریم.
به محض اینکه ماشین را در پارکینگ می گذارد، باران شدید میشود. هوای خرداد است دیگر! محوطه خاکی پارکینگ خالی ست و هوا پر از گرد و غبار شده. باد تندی قطرات باران را به شیشه می کوبد.شیشه های ماشین گلی شده و بیرون واضح نیست. نمی توانیم پیاده شویم.
خنده اش می گیرد:
- ببین تورو خدا! یه روزم که میخوایم مثه بقیه بیایم پارک اینجوری میشه!
کمربند ایمنی را باز می کند و برمی گردد از صندلی عقب چیزی بردارد. حواسم به بیرون است و صدای برخورد باران با شیشه که ناگاه دسته گل نرگسی مقابل صورتم می بینم. متعجب برمیگردم. با لبخند نگاهم میکند و گلهای نرگس را در دست آتل بندی شده اش نگه داشته. قبل از پرسیدن مناسبتش، جواب می دهد:
- ۱۷ خرداد ۹۲، ساعت دوازده و دوازده دقیقه ظهر، که الان چهار سال و حدودا ده ثانیه ازش می گذره.
نگاهی به ساعت ماشین می اندازم. دوازده و سیزده دقیقه است. گل ها را در دستم می گذارد:
- وارد اولین ثانیه های پنجمین سال زندگیمون شدیم.

  • سرباز گمنام


رکاب ۴ (آقا)

 

میدانم حتی یک کلمه هم از کتابی که دستش گرفته نمی فهمد و حواسش جای دیگر است. وقتی قهر میکند اینطور میشود؛ میرود یک گوشه با کتابهای عزیزتر از جانش سر و کله میزند تا بروم منت کشی. این کتابها برای من مانند رقیب عشقی اند!
مطمئنم الان دارد زیرچشمی می پایدم و منتظرم است. همین غرورش را دوست دارم. غروری که نه جنس زنانه دارد نه مردانه. فقط مخصوص اوست و برای من که خوب می شناسمش، این غرور یعنی همه عاطفه و مهربانی اش. این غرور یعنی میدان را نه فقط به عقل داده و نه فقط به عشق؛ یعنی خیلی وقت است احساس و عقل باهم سازش کرده اند.

  • سرباز گمنام

رکاب ۳ (خانم)

از اتاق خواب بیرون می آید و سلام کرده و نکرده، می نشیند مقابل تلوزیون. کنایه میزنم:
-علیک سلام! صبح شمام بخیر! منم خوبم!
میزند شبکه خبر و سرش را کمی به سمتم برمیگرداند:
-سلام! خوبی؟
با شنیدن اضطراب صدایش اخم میکنم:
-مگه قرار نبود توی مرخصی گوشیو بذاریم کنار؟
بی آنکه نگاهم کند میگوید:
-چشم! ببخشید! دیگه تکرار نمیشه!
صدای تلوزیون را بلندتر میکند تا من هم بشنوم:
-حمله تروریستی به مجلس شورای اسلامی و حرم مطهر امام خمینی(ره)... در اثر این حمله که داعش آن را برعهده گرفته، تا کنون ۱۰ نفر از هموطنانمان به شهادت رسیده اند...
لیوان شیر گرم را دستش میدهم و میگویم:
-اینو که صبح تاحالا چندبار اعلام کرده! دیر بیدار میشی از اخبار عقب می افتی!
با دقت زیرنویس را میخواند. صدای تلوزیون را کم میکنم:
-پس دو ماه داشتین چکار میکردین جناب؟!

  • سرباز گمنام



رکاب ۲ (آقا)

فکر میکردم به محض رسیدن بخوابم؛ برای همین هم افتاده ام روی تخت، اما خوابم نمی برد. چندبار هم پلک هایم روی هم رفته و نیمه هشیار شدم، اما خوابم نبرد. از ساعت دوازده و نیم تا الان که نزدیک چهار صبح است، در تخت پهلو به پهلو شده ام. دائم چشمانم گرم میشوند و چرت میزنم اما خوابم نمی برد. انگار عادت کرده ام به بی خوابی؛ یا شاید به نشسته خوابیدن!
سردم است. پتو را دور خودم می پیچم و برمیگردم که ببینم خواب است یا نه؟ نیست! حتما وقتی در چرت بوده ام غیبش زده.
به سختی خودم را از رختخواب جدا میکنم. به پیدا کردنش می ارزد. چراغ کم نور سالن روشن است. پرده را باز کرده و زیر پنجره نشسته؛ غرق در کتاب. یادداشت برمیدارد و خستگی ناپذیر میخواند. ولع دانستن را در چشمانش می بینم. طره ای از موهای مشکی اش را که بر صورتش افتاده پس میزند و بی آنکه از کتاب چشم بگیرد میگوید:
-هنوز یه ساعت تا اذون مونده، برو بخواب.
بازهم تیرم به سنگ خورد. میخواستم غافلگیرش کنم، اما مثل همیشه غافلگیرم کرد. نمونه اش همین دیشب! چه زوری هم دارد این جنس ضعیف! بنده خدا خبر نداشت مچم در رفته، تلافی یک ماه و نیم نبودنم را سرش در آورد. حقم است!
شکست را به روی خودم نمیاورم:
-چی میخونی؟
-حکمت متعالیه ملاصدرا.

  • سرباز گمنام

عید مبعث مبارک

۱۳
فروردين


ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

               دل رمیده ما را انیس و مونس شد

 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

                 بغمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد

  • سرباز گمنام

سال رونق تولید

۱۳
فروردين


سال 98 سال رونق تولید

       استفاده از کالای ایرانی

                                 ان شاءالله


  • سرباز گمنام

بسم رب المهدی

 

عقیق فیروزه ای، داستانی است با سه روایت موازی که هریک مانند قطعات پازل یکدیگر را تکمیل میکنند؛ و روایت عشقی متفاوت و زندگی هایی متفاوتتر که به راحتی از کنار آنها میگذریم. عاشقانه ای از جنس ایثار در زندگی زنان و مردانی که گمنام، برای آسایش ما میجنگند و در کنار ما و میان مایند.

این داستان که بر اساس واقعیات است، ادای دینی به این گمنامان مهربان است؛ با اندک تغییر.
روایت عقیق، فیروزه و رکاب.

دو نوجوان مانند تمام نوجوان ها؛ پر از بحران، پر از التهاب، پر از شوق و ترس و از همه مهمتر، در آستانه تصمیم! عاشقند و سرانجام عشق، تقدیرشان را با همه همسالانشان متفاوت میکند.

القلب یهدی الی القلب...!


 

 

«به جای مقدمه»

 

نوشتن برایم بهانه ای ست تا همزبان نوجوانان پاک سرزمینم شوم، چند کلمه ای از حرف دلشان را - که روزی حرف دل من هم بوده - بنویسم و پاسخی به سوالاتشان داده باشم. البته نه پاسخ های آماده؛ که تلاش کرده ام مخاطب را به فکر کردن وادارم و با خود همراه کنم.
انتشار رمان در انجمن هم پیشنهاد یکی از همان نوجوان ها بود که نوشته های بی سر و تهم به دستش رسید و پیشنهاد چاپ داد، اما وقتی فهمید مشغله ها و دردسرهای زندگی فرصت ورود به بازار نشر را نمیدهد، تصمیم گرفتیم با انتشار در فضای مجازی به دامنه تاثیر بزرگتری برسیم.

  • سرباز گمنام

  • سرباز گمنام

 "وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین * یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ

و چه کسى ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوى اسلام فراخوانده مى شود بر خدا دروغ مى‏ بندد و خدا مردم ستمگر را راه نمى‏ نماید، مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید."۱

 


حق جویی و حقیقت طلبی یکی از اساسی ترین ویژگی های فطرت انسان است. بشر، در این مسیر، برای رسیدن به پروردگار و تأمین این معرفت، همیشه کوشیده است و همواره عوامل متعددی مسبب برافروختن عطش معنوی جامعه بشری بوده است. متأسفانه هم اکنون ده ها فرقه و آیین های مدعی عرفان و معنویت خرد و کلان، در سطح کشور ما در حال فعالیت و عضوگیری هستند.آنچنان که حق و باطل به هم درآمیخته اند و اهل باطل، هرگز رفتار یا اندیشه باطل خود را به صورت آشکار ارائه نمی دهند. یکی از این روش ها که ممکن است در ابتدا اعمال مغرضانه و سازمان دهی شده ی این خائنان را مشخص نکند ظهور عرفان های کاذبی چون، آیین های سنتی تصوف یا عرفان های هندی و بودایی، مسیحی و یهودی است. و یا آیین های به اصطلاح معنوی مانند؛ آیین اکنکار، عرفان اوشو و معنویت کوئلیو که با تبلیغ و ترویج آموزه های التقاطی، به ابزار خوبی در دست سیاست بازان و استعمارگران جهان تبدیل شده است. یکی از کم هزینه ترین این راه ها برای رسیدن به اهداف شوم استکبار، سوء استفاده از برخی آموزه های دینی، معنوی و عرفانی است.

  • سرباز گمنام


امام خمینی قدس سره:

«قضیۀ ولایت فقیه چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد، ولایت فقیه چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است... شما از ولایت فقیه نترسید و فقیه نمی خواهد به مردم زورگویی کند، اگر یک فقیهی بخواهد زورگویی کند، این فقیه دیگر ولایت ندارد... ولایت فقیه، ولایت بر امور است که نگذارد این امور از مجاریِ خودش بیرون برود، نظارت می کند بر همۀ دستگاه ها»۱

منظور از ولایت مطلقه فقیه، اختیارات گسترده و در عین حال ضروری رهبری در چارچوب معیارهای دینی و قانونی است که برای تأمین سعادت و امنیت مردم جامعه و اجرای امور عمومی کشور لازم و ضروری است.

از عمده ترین مشکلات بشریت و جوامع به خصوص اسلامی اینست که امت ها آنچه را توسط پیامبران برایشان فرستاده شده فراموش کرده‌اند و به این ترتیب به انواع مشکلات دچار می‌شوند. چرا که فلسفه وجودی رسالت انبیاء و اولیای الهی نجات انسان ها از گمراهی و جهالت است.

 آنان که با سرپیچی از دستورات رهبری به دنبال عافیت طلبی هستند باید بدانند که حرکت در مسیر منویات رهبری جامعه اسلامی در راستای اطاعت از خداوند بر همگان واجب است. لذا اقشار مختلف جامعه باید در زمینه رعایت حق ولایت فقیه کوشش کنند.

جامعه با عمل نکردن به فرامین رهبری به انحطاط کشیده  خواهد شد.

  • سرباز گمنام

یکی از نقاط اشتراک پیروان ادیان مختلف به ویژه ادیان ابراهیمی، انتظار برای ظهور منجی موعود است و شاید کمتر آموزه هایی را بتوان پیدا کرد که به اندازه موعودباوری کارکردهای مؤثر و متفاوتی داشته باشد. امید به آینده و آرزوی زندگی کردن در هنگامه ظهور، از ویژگی های مشترک پیروان ادیان مختلف است. این مسئله بخاطر اهمیت و قدرت تأثیری که دارد هم مورد هجوم واقع شده و هم دست مایه انحراف های زیادی در میان ادیان مختلف به ویژه اسلام و مسیحیت شده است.



همواره پایان تاریخ و آینده بشر، از دغدغه های اولیه انسان بوده است. بشر در هر گرایش و آیینی، سعی در پاسخگویی به مسائل آینده خود دارد. اکثر ادیان آینده را روشن، همواره با صلح و صفا و آرامش و امنیت میدانند.
یکی از باورهای دینی که وجه مشترک آموزه های وحیانی و حتی غیروحیانی به شمار میرود، مسألة منجی و موعود آخرالزمانی است. تعدادی از ادیان معتقدند که سرانجام مردی ظهور می‌کند تا با رسالتی الهی انسان‌ها را از تاریکی و ظلم و گمراهی و گناهکاری برهاند و برای زمین و زمینیان، خوشبختی و خیر به ارمغان بیاورد .ادیان ابراهیمی، آیین‌های زرتشتی، هندو و بودایی از وجود منجی با صراحت یا کنایه یاد کرده‌اند. موعود مسیحیان برخلاف منجی یهود، مصداقی مشخص مانند اسلام دارد. موعودی که لقب و نسبش کاملاً مشخص است. در اناجیل بر آمدن ناگهانی او اشاره شده است چنانچه عیسی (علیه السلام) میفرماید: «شما نمیتوانید زمان آمدن مرا بدانید، چرا که این فقط در ید قدرت خداست. هیچ بشری از آن لحظه آگاهی ندارد، حتی فرشتگان، تنها خدا آگاه است»۱

  • سرباز گمنام