بهشت جهنمی قسمت نوزدهم
(مصطفی)
ضربه آرامی به در میخورد و مریم می آید داخل. همراه جواب سلامش آهی از ته دل میکشم. چقدر زحمت کشید سر آماده کردن بسته های فرهنگی. قبل از توضیح من، خودش تکه های کاغذپاره را می بیند روی میز. چند قدم به سمت میز برمیدارد و کتاب پاره شده سایه شوم را در دست میگیرد و نشانم میدهد: "چی شده؟ چرا اینا پاره ست؟"
تکیه میدهم به لبه میز: "امروز اینا رو انداخته بودن دم در مسجد. نمیدونم چرا تا ما یه حرکت میزنیم سریع جواب میدن... نمیدونم چیو میخوان به رخمون بکشن؟ اینکه انقدر جسورن و پشتشون گرمه؟ یا چی...؟"
مریم کتاب را -که از وسط دو نیم شده- روی میز می گذارد و بروشورهای پاره شده را برمیدارد. وقتی عکس پاره شده آقا را می بیند، اندوه نگاهش چند برابر میشود. حق هم دارد. من هم وقتی دیدم عکس آقا پاره شده، حس کردم قلبم را زخم زده اند...
- ۰ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۲۸
- ۲۷۴ نمایش