بهشت جهنمی قسمت شانزدهم
؛ (مصطفی)
علی با همان تواضعش میگوید: "والا ما که مثل شما و حاج آقا بلد نیستیم درست سوال جواب بدیم ولی گفتم توی اسلام جهاد معنیش وحشی گری نیست، جهاد فقط مبارزه با کفر و ظلمه نه با مردم عادی، برای دفاعه. نامردی ام توش حرامه، چون بخاطر خدا باید جنگید نه کس دیگه! هیچ جای سیره معصومین ننوشتن موقع جهاد، به مسلمونا اجازه وحشی بازی داده باشن یا مردمو مجبور کرده باشن اسلامو بپذیرن... نشون به اون نشون که مردم فلسطین و سوریه و لبنان، تا مدتها بعد فتح اون سرزمینا مسیحی موندن و آروم آروم مسلمون شدن. یا همین مردم ایران خودمون... کسی زورشون نکرد اسلامو قبول کنن... چون با این حساب مردم باید با حمله اسکندر، دست از زردشت برمیداشتن! تازه طبق قرآن، توی همه ادیان توحیدی هم اصل جهاد بوده خیلی پیامبرا در حین جهاد شهید میشدن. چون مبارزه با ظلم حکم خداست. اگه دینی این حکم رو نده کامل نیست."
کمی صدایش را پایین میاورد: "درست گفتم؟ به نظرتون لازم بوده چیز دیگه ای هم بگم؟"
لبخند میزنم. حاصل تربیت سیدحسین است دیگر... جواب را نمی پیچاند و ساده می گوید. همانقدر که باید بگوید.
- عالی جواب دادی علی آقا... خیلی ام خوبه...
سر به زیر می اندازد. میخواهم بحث را عوض کنم: "ورودی بهمنی که اینطوری افتادی تو مسجد؟"
لبخند میزند: "ما همیشه مخلصیم سید!"
آمدن پر سر و صدای بچه های سرود، از یادم می برد به علی بگویم چقدر دوستش دارم. عباس با لبخند همیشگی اش پشت سر بچه ها می آید. بچه ها مسجد را روی سرشان گذاشته اند.
مرتضی با ذوق می دود طرفم: "تکخوان شدم مصطفی!"
پشت لبش دارد سبز میشود اما هنوز بچه است! همه پسرها همینطورند!
- سلامت کو بچه؟
- سلام.
عباس دست میزند روی شانه مرتضی: "صدای خوبی داره، حیفه ازش استفاده نکنه! چرا مسابقات قرائت قرآن شرکتش نمیدین؟"
- والا ما خبر نداشتیم! دستتون درد نکنه داداش ما رو شکوفا کردین!
بچه ها که میروند، عباس می نشیند کنارم و بی مقدمه می پرسد: "قضیه این فرقه شیرازی ها چیه؟"
سر درد و دلم باز میشود: "ای بابا... چه میدونم... یه عده از این شیعه لندنیا... به قول این علی آقا شینگلیسی(!) ها اومدن هیئت گرفتن، حرفای شیرازی رو به خورد مردم میدن... حالا ما داریم سعی میکنیم روشنگری کنیم ولی حاج آقای مسجد رو گرفتن زدن... ذوالجناح منم که دیدین به چه روزی انداختنش."
لبهایش را جمع میکند: "عجب... یکم مشکوک نیستن؟ آخه معلومه سرشون به کار خودشون نیست که این رفتارا رو میکنن."
- منم همین فکرو میکنم... باید حواسمون به اربعین و بیست و هشت صفر باشه...
- گزارش میدین به سپاه؟
یک لحظه از ذهنم میگذرد نکند آمده که زیر زبانم را بکشد؟ اما از فکرم خجالت میکشم. سیدحسین الکی به کسی اعتماد نمیکند.
- آره فعلا بیشتر از این کاری نمیشه بکنیم... ولی هنوز یه واحد مشخص اطلاعات نداریم... حس میکنم توی این محیط لازمه چندنفر جدی پای کار اطلاعات پایگاه وایسن...
جرقه ای در ذهنم میخورد... چطور است اطلاعات را به حسن و عباس بسپارم؟
ادامه دارد...