روزها پی هم می آمدند و می رفتند.
نسبت به امور جامعه و تحولات آن بی تفاوت بودم. از سیاست و حرف های سیاسی بدم می آمد. اخبار که نگو... اصلا حوصله ی اخبار را نداشتم.
ولی رهبری را خیلی دوست داشتم و دارم، گاه گاهی در لابه لای روز مره گی ها یا روز مرده گی هایم! سخنان ایشان، گوشم را نوازش می داد.
کم و بیش اهل مطالعه بودم، کم کم به سخنرانی های حضرت آقا علاقمند شدم و از طریق سایت لیدر، سخنان ایشان را در محافل مختلف دنبال می کردم.
کمی که در صحبت های ایشان عمیقتر شدم متوجه شدم حضرت آقا روی بصیرت و بصیرت افزایی آحاد جامعه به خصوص جوانان تاکید خاصی دارند.
برداشت من این شد که نباید نسبت به جامعه و رویدادهای آن بی تفاوت باشم.
خب، من هم به عنوان عضوی از جامعه احساس مسئولیت کردم و پیگیر مسائل روز شدم و کم کم به اخبار نیز علاقمند شدم.
در اثنای این جریانات از هجوم شبکه های اجتماعی با خبر شدم که در میان همه ی آنها تلگرام و اینستاگرام گوی سبقت را ربوده بودند.
به تلگرام سری زدم اما پس از چندماه به لطف خوبان از آن فضای متعفن خارج شدم.
بماند که چطور از آنجا بیرون آمدم! قصه ی آن بسیار طولانی ست...!
اما از همان اول از اینستاگرام می ترسیدم. شنیده بودم که آنجا همه آزاد هستند... هر فیلم و عکسی در آنجا به اشتراک گذاشته می شود.
آخر مگر من چقدر در ایمانم راسخ هستم که بخواهم وارد این فضاها شوم و آلوده نشوم؟!!
مگه میشود انسان خودش را در دریا بندازد ولی خیس نشود؟!! ممکن است غرق نشود اما قطعا خیس خواهد شد!
خلاصه نرفتم.
- ۰ نظر
- ۲۸ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۸
- ۴۳۹ نمایش