دروس عقاید اسلامی ویژه جوانان / فصل چهارم: اثبات وجود خداوند با برهان عقلی
سم الله الرحمن الرحیم
بحث دوم در اثبات خدا، طریق عقلی است. در یک کلمه باید بگوییم که هر چه نبوده و بود شده، خالق میخواهد. خود به خود به وجود آمدنِ چیزی که نبوده، محال است. پستترین پدیدهها را هم که تصوّر کنیم، باز به وجود آورنده میخواهد. مثلاً فرض کنید کسی بگوید: دیشب در باز بود، طوفان شد؛ باد آمد و گچها بر هم خورد و با تخته برخورد کرد و نوشته شد:
جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست/ که هر چیزی به جای خویش نیکوست
اگر کسی بگوید این شعر تصادفی نوشته شده است، همه میگویید محال است. حال این مثال را برای همه پدیدههای عالم تعمیم دهید. محال است که جهان با این نظم و ترتیب، تصادفی بهوجود آمده باشد.
هر چیزی برای به وجود آمدن چهار علّت میخواهد:
۱- علّت غایی ( هدف از آن چیست؟)؛ مثلاً: این کاغذ که میخواهد ساخته شود، برای چه هدفی است؟
۲- علّت صوری؛ مثلاً: این کاغذ رنگ، اندازه و ابعادش چه باید باشد؟ البته اینها به یک متخصّص نیاز دارد.
۳- علّت مادّی؛ مثلاً: جنس این کاغذ از چه موادّی باشد؟
۴- علّت فاعلی؛ یعنی: چه کسی باید این را درست کند.
اگر بخواهند ساعت درست کنند، هدفش معلوم است (علّت غایی دارد).
در یک سالن، طرّاحان شکل های ساعت را میسازند (علّت صوری دارد)؛
در یک سالن موادّ لازمِ ساعت را آماده میکنند (علّت مادّی دارد)؛
در یک سالن هم این ساعت را میسازند (علّت فاعلی دارد).
تا این چهار علّت کنار هم قرار نگیرند، هیچ چیزی درست نمیشود. همانطور که نوشته شدن یک خط شعر روی تخته به صورت تصادفی امکان ندارد؛ یک ساعت هم تصادفی درست نمیشود! شما در یک ساختمان که وارد میشوید، معمار آن را نمیبینید؛ ولی برای شما بدیهی است که اینجا را معمار ساخته است و اینها را نجّار، آهنگر یا برقکار درست کردهاند. اصلاً به ذهن کسی نمیآید که: «درست است که اینها را میبینم؛ ولی به چه دلیل فاعل میخواهد؟!» این سؤال غلطی است و اگر کسی این را پرسید، بیمار است. چون مقام فاعل جلوتر از فعل است. نمیشود که فعل باشد امّا فاعل نباشد. کسی که خورشید را نگاه میکند، در مییابد که خورشیدآفرین، جلوتر از خورشید است. نمیشود خورشید را نگاه کند و بگوید خالق ندارد. این عقلاً درست نیست؛ یعنی نمیشود انسان به چیزی، هرچند کوچک، نگاه کند ولی در وجود سازندة او شک کند؛
أَفِی اللَّهِ شَکٌ؟! «ابراهیم:۱۰»
آدم عاقل در وجود خدا شک نمیکند. کسی گفت خدا کجاست؛ جواب آمد: خدا کجا نیست؟!
این باید چنان خوب جا بیفتد و وجدانی شود که باورمان این باشد که: «آیا واقعاً میشود مصنوعی بدون صانع باشد؟!» بنابراین برای همین است که خدا میگوید: تمام موجودات آیات و نشانه های من هستند. چطور این همه نشانه را میبینید؛ ولی خدا را نمیبینید؟! میگوید: تا من چیزی را نبینم، باور نمیکنم؛ من حسگرا هستم.
میگوییم: چیزی که از همه برای تو بدیهی تر است، چیست؟ وجود خودش از همه چیز برای او بدیهی تر است.[۱] باید پرسید: آیا خودت را میبینی؟ خودت را که نمیبینی! آنچه میبینی، بدن توست، آن که دارد حرف میشنود و میفهمد، همین گوش و چشم و بدن تو نیست. لذا گاهی در کلاس هستی ولی حواست جای دیگر است. هر چند گوشت صدا را می شنود، امّا نمیفهمی؛ چون خودت حضور نداری و روحت متوجّهِ جای دیگری است پس نمیتوان هر چیزی را که دیده نمیشود، انکار کرد.
کسی آینه های زیادی میفروشد امّا خودش را در آینه نمیبیند. آن دیگری خود را در آینه میبیند؛ ولی به خودِ آینه توجّه ندارد. افراد بسیاری هستند که آیات را میبینند امّا به خالق آنها توجّه نمی کنند. مخلوقات آینة خدانما هستند؛ نشانة خدا هستند. چطور خدا را با این همه آینه، نتوان دید.
خداوند میفرماید: اینها (که با این همه نشانه، خدا را نمیبینند) عقل ندارند. عقل موقعی شکوفا میشود که فرد دین داشته باشد؛ ولی اگر دین نداشته باشد، عقل هم ندارد. به همان فردی که میگوید تا چیزی را نبینم قبول نمیکنم، اگر بگویی: عقل تو کجاست؟ میتوانی عقل خود را ببینی؟ میگوید: نه؛ محبّت را میبینی؟ میگوید: نه. دشمنی را میبینی؟ میگوید: نه. علم را میبینی؟ میگوید: نه. چون اینها دیدنی نیستند و از آثارشان متوجّه هستی آنها میشوید.
این استدلالهای عقلی که در اینجا بیان شده، از جمله برهان نظم، برهان حرکت، برهان وجوب و امکان و...، فقط جنبهی علمی دارند و در ذهن وارد میشوند ولی اگر وارد قلب نشوند ایمان حاصل نمیشود.
حال با توجّه به اهمّیّت پاکی و صفای دل، در به باور نشستن این براهین، ابتدا آنها را خیلی ساده مطرح میکنیم، سپس به بیان یک به یک آنها میپردازیم:
هر چه در عالم است مصنوع است؛ پس صانع میخواهد. در عالم نظم حاکم است؛ پس ناظم میخواهد. هر چه در عالم است پدیده است؛ پس پدیدآورنده میخواهد. هر چه در عالم است معلول است؛ پس علّت میخواهد. در عالم حرکت است؛ پس محرّک میخواهد.
بعد از فهم و درک این مسایل ساده، ذکر این مسأله لازم است که مقام صانع جلوتر از مصنوع است؛ مقام محرّک جلوتر از حرکت است؛ مقام ناظم جلوتر از نظم است. نمیشود مصنوع باشد ولی صانع نباشد. نظم باشد ولی ناظم نباشد، حرکت باشد ولی محرّک نباشد. اگر کسی ساختمانی را ببیند و بپرسد: آیا این ساختمان، سازنده ای هم دارد؟ به او میگویند: دیوانه شده ای!؟ مگر میشود بدون سازنده چیزی ساخته شود. وجود هر پدیده، خود دلیل واضحی بر وجود سازندة آن است. پس وقتی فعل را دیدیم، از لحاظ عقلی نیازی نیست وجود فاعل را اثبات کنیم؛ چون تا فاعل نباشد، فعلی انجام نمیشود.
باید به پدیده ها و مخلوقات نگاه کنیم؛ از خودمان گرفته تا همة مخلوقات عالم. خداوند نیز به همین استدلال عقلی ساده در قرآن اشاره کرده است و مردم را به تفکّر در خلقت خود و سایر موجودات فراخوانده است؛ به عنوان مثال به برخی از این آیات که با بیانی ساده بحث خداشناسی را مطرح میکنند، اشاره میکنیم:
۱) أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ بَصیرٌ.
آیا پرندگانى را که بال گشوده یا بال فراهمکشیده بر فراز سرشان در پروازند ندیدهاند؟ آنها را جز خداى رحمان کسى در هوا نگاه نتواند داشت. اوست که به همه چیز بیناست. «ملک: ۱۹»
۲) أَفَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ.
«آیا به شتر نمىنگرند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان که چسان آن را برافراشتهاند؟ و به کوهها که چگونه آن را برکشیدهاند؟ و به زمین که چسان گسترده شده؟ «غاشیه: ۱۷ـ ۲۰»
۳) أَفَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ.
آیا چیزى را که مىکارید دیدهاید؟ آیا شما مىرویانیدش یا ما رویانندهایم؟ «واقعه: ۶۳ و ۶۴»
۴) أفَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذى تَشْرَبُون أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُون.
آیا آبى را که مىنوشید دیدهاید؟ آیا شما آن را از ابر فرو مىفرستید یا ما فرو فرستندهایم؟ «واقعه: ۶۸ و ۶۹»
۵) وَ هُوَ الَّذى یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.
و اوست که پیشاپیشِ رحمت خود بادها را به بشارت مىفرستد. چون بادها ابرهاى گرانبار را بردارند، ما آن را به سرزمینهاى مرده روان سازیم و از آن باران مىفرستیم و بدان هر گونه میوهاى را مىرویانیم. مردگان را نیز اینچنین زنده مىگردانیم؛ شاید پند گیرید. «اعراف: ۵۷»
* * *
اینها بحث های عقلی ساده و قابل فهمی است که خداوند به این شکل مطرح می فرماید تا همه بفهمند؛ تا جایی که وقتی پیامبر (صلوات الله علیه و آله) از آن پیرزنِ نخ ریس پرسیدند که خدا را چگونه شناختی، وی گفت: «اگر خدا نباشد چرخ عالم نمیچرخد؛ همانطور که اگر پیرزن دستش را از چرخ نخ ریسی بکشد، چرخ نمیچرخد.»
پیامبر (صلوات الله علیه و آله) در آنجا فرمودند: «علیکم بدین العجائز»؛ یعنی از این پیرزن یاد بگیرید که با بیانی ساده و خوب خدا را شناخته است. حضرت میخواهند بفرمایند در هر سطحی هستی، باید خدا را استدلالی بشناسی.
زمانی رسول خدا از فرزند یکی از اعراب بیابانی پرسیدند: مرا بیشتر دوست داری یا پدر و مادرت را؟ بعد همینطور یک به یک پرسیدند مرا بیشتر دوست داری یا فلانی را... تا رسیدند به اینکه مرا بیشتر دوست داری یا خدا را. آن کودک گفت: آقا، شما را هم به خاطر خدا دوست دارم. باید آفرین گفت به این فرزند که حدود هزار و چهارصد سال قبل چه معرفتی داشته است.
[۱]- کسی را که میگفت همة چیزهایی که میبینیم خیال است، داخل آب انداختند؛ داشت خفه میشد. وقتی او را گرفتند، پرسیدند: خیال بود؟ گفت: اشتباه کردم؛ داشتم میمردم.