بهشت جهنمی_ قسمت چهل و چهارم
(مریم)
- این خودش یه تناقضه! علی محمد باب اول ادعای مهدویت میکنه، بعد ادعای خدایی! مسخره نیست؟ یکی از دلایل این ادعا هم خط خوش بوده! تازه جالبه که بعد نُه سال، پیرو و مرید هم پیدا میکنه!
ناگاه از دهانم می پرد که: "اینا دیگه کی بودن!"
فاطمه نیم نگاه و لبخندی تحویلم میدهد. مکث چندثانیه ای اش، به یکی از بچه ها فرصت سوال پرسیدن میدهد: "کسی کاری به کارش نداشت که این راحت بیاد حرف مفت بزنه؟"
لبخند پیروزمندانه ای میزند: "چرا! خدا امیرکبیر رو رحمت کنه، دستور داد باب رو اعدام کنن. اما این باعث نشد فتنه ها کامل بخوابه! میرزا حسینعلی نوری که از پیروانش بوده، بعد اعدام باب ادعای «من یظهر اللهی» میکنه و میگه باب مبشر ظهور من بوده و مهدی موعود منم و اسم خودشو میذاره بهاءالله. از اونجا به بعد به پیروانش میگن بهایی. بعدم پسرش عبدالبهاء جانشینش میشه و بعدم شوقی افندی نوه دختری عبدالبهاء. البته الان اداره امور بهایی ها به عهده نُه نفره در بیت العدله که بهاییا معتقدن این عده ملهم به الهامات غیبیه هستن و معصومن و هر دستوری که ازشون صادر بشه از طرف خداست و باید اطاعت کرد! حالا این بیت العدل کجاست؟ کسی میدونه؟"
نگاهی به بچه ها می اندازد و چندلحظه بعد میگوید: "بذارید کاملتر بپرسم... میدونید قبله بهایی ها کجاست؟"
بازهم با چشمانش میان دخترها دنبال پاسخ میگردد. الهام با سینی شربت سرمیرسد و خطاب به فاطمه میگوید: "خانم اجازه ما بگیم؟"
فاطمه میخندد: "بگو ببینم!"
- اسراییل!!
فاطمه بلندتر جواب الهام را تکرار میکند: "بعله! هم بیت العدل هم قبله بهایی ها، اسراییله!"
آه از نهاد بچه ها بلند میشود. چهره های بهت زده و متعجبشان دیدنی ست! فاطمه با لبخندی از الهام تشکر میکند. مبینا که از نوجوان های شلوغ مسجد است میگوید: "آخه جا قحط بود؟ چرا اسراییل؟"
فاطمه از سوال مبینا خوشش آمده و پاسخ میدهد: "خب چون بهاء توی اسراییل مرد و قبرش اونجاست. یه وقتایی ادعای خدایی میکرد و میگفت باید به طرف من نماز بخونید. الانم قبله شون سمت بهاء هست!"
یکی از بچه ها که متوجه نمیشوم کیست ناگاه میگوید: "وا چه مسخره! اول ادعای پیامبری بعد خدایی؟"
زینب می پرسد: "وقتی بهاء زنده بود چطور به طرفش نماز میخوندن؟!"
فاطمه با نیشخندی جواب میدهد: "اینم جزو سوالاییه که هیچوقت بهش جواب ندادن! که چطور میشه رو به آدم زنده نماز خوند؟ یا اصلا خودش چطور نماز میخونده؟! بعدشم ادعای خدایی داشت ولی توی بعضی نوشته هاش از خدا کمک میخواست! وقتی هم ازش می پرسیدن که چرا تناقض گویی میکنی، میگفت شما نمی فهمین! ظاهر من باطنمو صدا میزنه، باطنم ظاهرم رو!"
در چهره همه بچه ها میشود جمله «این بشر دیوانه بوده» را خواند. می پرسم: "خب اونوقت رابطه بابیت و بهاییت چجوریه؟"
فاطمه سوالم را می پسندد: "نکته خوبی بود... بچه ها میدونید که بابیت و بهاییت جدا از هم هستن و بهاء گفت تمام تعالیم باب رو به دریا بریزن. حالا باید پرسید اگه باب اومد که فقط بهاء رو بشارت بده، پس چطور انبوهی از تعالیم با خودش آورد که به هیچ کدوم هم عمل نشد؟ چون قبل از اجرایی شدنشون باب اعدام شد و بهاء بعد باب تعالیم جدیدی آورد و تمام تعالیم باب رو تو دریا ریخت! البته بعضی اسناد و متون از باب وجود داره که نشون میده باب اختلال عقلی داشته! اینا هم در دسترس همه بهائیا نیست مگه این که کسی اهل تحقیق باشه و اونارو پیدا کنه و به فارسی ترجمه کنه؛ تازه می بینه که متوجه معنی متن نمیشه!"
مبینا می پرسد: "یعنی تعالیم باب قابل ترجمه نیس؟"
ادامه دارد...