جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با موضوع «مجموعه داستان :: داستان های اقدامی» ثبت شده است

داستان های اقدامی


یک هفته از این ماجرا گذشت...

روز سه شنبه هفته بعد کلاس چهارم زنگ دوم انشاء داشتند... موضوع آزاد بود...

آقای مالکی یکی یکی بچه ها را صدا می زد تا انشای خود را بخوانند؛ نوبت به علی اکبر رسید...

علی اکبر با قدمهای محکم پای تخته رفت و روبروی بچه ها ایستاد...

با صدای بلند و رسا شروع به خواندن کرد:

"موضوع: فرق بین منافق و حزب اللهی و انقلابی در چیست؟"

آقای مالکی زیر لب گفت: "احسنت... آفرین... انشات را بخون..."

علی اکبر با لحنی زیبا شروع کرد:




"بسم الله الرحمن الرحیم.

 لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ...

هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده...1"

آقای مالکی همچنان زیر لب علی اکبر را تحسین می کرد..

علی اکبر ادامه داد: "چگونه می توانیم انقلابی واقعی زندگی کنیم و انقلابی باقی بمانیم...

کسی که بخواهد انقلابی زندگی کند و انقلابی باقی بماند باید در درجه اول حزب اللهی باشد. یعنی یک مجاهد فی سبیل اللهِ واقعی، مخلص و با تقوا...

حزب الله در اولین مرحله باید مطیع رهبرش باشد و در برابر حرف رهبر حتی اظهار نظر هم نکند. یک فرد انقلابی هرگز گرفتار شهرت و ثروت نمی شود. چرا که در آن صورت از مسیر حزب الله خارج می شود.

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


علی اکبر نوجوان 12 ساله ای بود که با پدر و مادرش در یکی از شهرستان های کوچک اطراف تهران زندگی می کردند.

پدر علی اکبر یک روحانی و امام جماعت مسجد محله شان بود. و مادرش خانم سیده ی بسیار مومنی بود. علی اکبر، پسری بسیار باهوش و شجاع، در کلاس چهارم درس می خواند.

علی اکبر در مدرسه کاملا مراقب بچه های کوچکتر بود تا کسی آنها را اذیت نکند. در دفتر مدرسه هر معلمی کمک لازم داشت علی اکبر را صدا می کرد.

در کلاس هم به بچه هایی که از نظر درسی عقب تر بودند کمک می کرد تا از کلاس عقب نمانند...

خلاصه علی اکبر در مدرسه به نوعی محبوب همه بچه ها و معلمین بود...




معلم کلاس چهارم آقای مالکی جوان مومن و انقلابی و حزب اللهی بود که بچه ها او را دوست داشتند...

اما امروز سر درس دینی اتفاق عجیبی افتاد، که علی اکبر را کاملا گیج کرده بود...

علی اکبر پسر بسیار باهوشی بود گاهی معلمان در برابر سوالات او کم می آوردند و چون جوابی نداشتند او را یا سرزنش می کردند و یا سکوت...

شب که پدر به منزل آمد در یک فرصت مناسب علی اکبر از پدرش سوال کرد: "بااباا... میشه کسی، هم خدا و پیامبر و ائمه را دوست داشته باشه هم کسانی را که دشمنان خدا را دوست دارند؟؟؟"

پدر با تعجب گفت: "خب معلومه که نه... اصلا امکان نداره..."

علی اکبر مدتی به پدر نگاه کرد و فکر می کرد که چطور سوال خودش را بپرسد...

پدر که پسرش را خوب می شناخت گفت: "بپرس پسرم. اگر جوابت را ندونم حتما تحقیق می کنم و جواب را برات پیدا می کنم."

علی اکبر شروع کرد به توضیح دادن و تمام ماجرا را تعریف کرد.

  • سرباز گمنام

داستا های اقدامی


استاد در حالی که کتاب را داخل کیفش قرار می داد، در تأیید حرف های من خودش شروع کرد از تلگرام و اوضاع جامعه و کم کاری دولت گفتن، و از اینترنت و بی بندوباری و بیشتر شدن رابطه های نامشروع بین جوانان و نوجوانان و از بلوغ های زودرس و طلاق های عاطفی و واقعی و... که اکثرا هم دلیلش همین فضاها و نرم افزارهای صهیونیسته...

گفت و گفت و گفت...

و ادامه داد: "الان جامعه ما مثل یه مریض شده، تا دیروز یعنی دوره اوایل پیروزی انقلاب اگر یه بی حجاب در خیابان می دیدیم با نگاه بهش حالی می کردیم که روسریش را بیاره جلوتر، او هم کاملا متوجه می شد و انجام می داد...

در بسیاری از موارد می شد آنان را ارشاد کرد. اماااا الان چی!!!؟؟؟

الان اصلا نمیشه به کسی حرفی، امربه معروفی، نهی از منکری کرد..."



من که دیدم استاد خودشون دارن حرف های من را به زبان دیگه ای بیان می کنند، آرام گفتم: "خب استاد اگر شما یک مریض ببینید او را معالجه می کنید یا می زنید کلا نابودش می کنید؟!!"

استاد با تعجب گفت: "این چه حرفیه؟!!"

من ادامه دادم: "آیا بردن این جامعه ی به قول شما بیمار و مریض، در تلگرام و اینستاگرام، نابودی کامل آنها را به دنبال نداره؟!!"

ناگهان یکی از دوستان که تازه وارد کلاس شده بود و فقط چند دقیقه از صحبت های ما را شنیده بود با صدای بلند گفت: "نباید احساسی برخورد کنیم. تلگرام باید باشه. ما نباید فضا رو خالی کنیم."

بعد تعریف کرد که: "من الان یه جایی بودم که یه خانم بسیار محجبه، متین و مؤمن اونجا بود که هم در خارج تحصیل کرده و هم الان در یه کشوری زندگی می کنه که کفر و بی بند و باری بیداد می کنه.

پس ما هم می تونیم، و باید مثل ایشون باشیم و بریم داخل این فضاها اما تقوا هم داشته باشیم و به گناه آلوده نشیم؟!!

اصلا تقوا یعنی همین دیگه !!!"

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


رو کردم به بقیه بچه ها و دوباره با تأیید گفتم:

"اگر به راستی شما و امثال شما بزرگان به عنوان یه مبلغ و روشنگر و هدایت کننده ی جوانان، آنقدر مفید هستید که باید در تلگرام حتمااااا بمونید، پس چرا بی دینی بین جوانان و خانواده ها بیداد می کند؟!!

اگر واقعا همه ی مذهبی هایی که در تلگرام افسریِ جنگ نرم می کنند، می تونن فرزندان و شاگردان دبیرستانی خودشون را کنترل کنند، چرا اینقدر دائم نگرانن که مبادا بچه ها منحرف بشن؟!!

خب شما بزرگواران که تو تلگرام هستید و ازشون دارید مراقبت می کنید، دیگه چرا نگرانی؟؟؟؟!!!!"



خیلی راحت می شد فهمید که استاد این استدلالات را کامل قبول داره و با دقت داره به حرف های من گوش میده...

گفتم: "لطفا به ما بگید شما در جایگاه یک مادر چگونه فرزندان خودتون را کنترل می کنید؟

 آیا می تونید فرزندان خودتون را تو خونه، داخل دستشویی، زیر زمین، پارکینگ و زیر پتو و بیرون از خانه در خیابون، پارک، مهمونی های دوستانه و حتی در مدرسه کنترل کنید؟!!"

بچه ها شروع به پچ پچ و همهمه کردند؛ ولی من از جا بلند شدم و مهربانانه ادامه دادم:

"آیا این درسته که یه شیشه سم را با ظاهری زیبا و جذاب و طعم و بویی شیرین و لذیذ، کاملا در دسترس همه قرار بدیم بعد سفارش کنیم آاااای بچه ها یه وقت نرید سراغش هاا!!!!! خیلی خطرناکه یه وقت نخوریدا!

آیا آدم عاقل هرگز چنین کاری انجام میده...؟!!"

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی



بعد از کمی سکوت...

با حالت پرسشی صدام را پایین آوردم و مودبانه و بسیار شمرده گفتم: "استاد اگر ما تا زانو وارد لجن شدیم، دیگه باید با اراده ی خودمون تا گردن در لجن فرو بریم؟!!

یا اینکه اگر دشمن وارد سرزمین ما شد و بخشی از کشور ما را تصرف کرد باید بقیه را هم خودمون تقدیمش کنیم؟؟؟!!!"

برام جالب بود که همه بچه ها با دقت گوش می دادند و کسی کلمه ای صحبت نمی کرد.

استاد که جوابی نداشت، بعد از چند ثانیه نگاه کردن به من، بحث را عوض کرد و گفت: "خب، دولت داره همه جوونها را خراب می کند. با هزار تومان اینترنت شبانه از شب تا صبح جوان های ما انواع فیلم های مستهجن و فاسد را دانلود می کنند؛ این که از بودن در تلگرام هم بدتره."

گفتم: "استاد جااان!!!

این یه بحث دیگه ای که من و شمای طلبه باید به سهم خودمون از دولت مطالبه کنیم و درخواست کنیم که اولا طبق فرمان حضرت آقا شبکه ی ملی اطلاعات را راه اندازی کنند.

دوما این سایت های دانلود عکس و فیلم های مستهجن را مسدود کنند...

بدون شبکه ملی اطلاعات همینه دیگه، کنترل از دست ما و دولت کاملا خارج میشه."

و دوباره بحث را برگردوندم به سمت تلگرام.

استاد که انسان بسیار منطقی بود و اصلا در بحث جدل نمی کرد و حرفهای من را تا حدودی قبول کرده بود گفت: "من می دونم که تلگرام خیلی بده و خیلی آسیب داره اما چکار کنیم؟ مجبوریم؛ برای تبلیغ کردن لاجرم باید باشیم. اگر ما هم تو این فضا نباشیم که جوان های ما بدتر از این می شن."

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


سرکلاس زبان بودیم؛ بحث از اینترنت شد. یکی از خواهران گفت: "اینترنت خیلی بده".

استاد فوری و بدون تأمل گفت: "خیییللللییی..."

یعنی آنقدر تأکید کرد که همه توجهمون جلب شد که چرا استاد وسط درس اینجوری تأکید کرد. و البته بحث شروع شد...

کم کم معلوم شد که چه بلاااایی سر خانواده استاد آمده.

چند وقت پیش فایلی برای همسر استاد فرستاده شده بوده که باز نمی شده؛ ایشون هم فرستاده بودند برای خانم که اگر بتوانند با نرم افزار پیشرفته ی گوشی خانم باز کنند.



بعد از باز شدن متوجه می شوند که فایل همممممممه ی عکسای شخصی و خصوصی و خانوادگی گوشی آقا و خانم استاد است؛ که از طریق تلگرام هک شده و خدا می دونه که این فایل به دست چند نفر رسیده و برای چند نفر به صورت تصاااادفی فرستاده شده.

استاد و همسر ایشون که هر دو طلبه هستند، بسیار متدین و اهل رعایت اصول هستند.

استاد گفت: "تا به حال چند بار این اتفاق افتاده و مجبور شدیم سیم کارتمون را تغییر بدیم و با خط جدید وارد تلگرام بشیم."

منم فرصت را مناسب دیدم، بحث را شروع کردم. گفتم: "استاد چرا دوباره تلگرام را نصب کردید؟! مگر چیزی تغییر کرده؟!

یعنی تلگرام دیگر نمی تونه شما را هک کنه؟!"

وقتی دیدم همه دارن گوش میدن ادامه دادم: "استاد شما نمی دونید تلگرام توسط شخصی یهودی_صهیونیست راه اندازی شده؟!"

استاد و شاگردان همه ساکت شدند و با دقت به حرفای من گوش می دادند. من بازم ادامه دادم: "خیلی بدتر از اینها داره اتفاق می افته که شما خبر ندارید!!!

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


ادامه دادم: "حضور خانم های مذهبی در تلگرام یکی از اصلی ترین نقشه های دشمن برای منحرف کردن آنها بوده..."

بعد از گفتن این حرف ها موبایلم را روشن کردم و دادم دست دوستانم؛ گفتم: "گوشی منو زیر و رو کنید، اگر یکی از نرم افزارهای صهیونیستی را توانستید، پیدا کنید...!!"

یکی از خواهرا که از همه زبل تر بود گوشی را از من گرفت و تمام نرم افزارهایم را چک کرد و سری هم به سروش زد و کانال ها و گروه های من را باز کرد و دید...

بعد گفت: "راست میگه بچه ها‼ نه تلگرام داره نه اینستا هیچی نداره.."



بعد با تعجب گفت: "اووووه سروش چقدر کانال داره. خیلی عااالیه، من فک نمی کردم سروش این همه کانال و گروه داشته باشه..."

بعد در حالی که گوشی را به بقیه می داد تا ببینند، گفت: "تو با پاک کردن تلگرام مشکلی برات پیش نیومد؟؟؟"

بعد ادامه داد: "من چند وقت پیش که برام توضیح دادی تلگرام صهیونیستیه و سود زیادی از طرف ما به جیب صهیونیست ها سرازیر میشه و امنیت ملی را به خطر انداخته، تلگرام را پاک کردم.

ولی چون غیر از تو هیچ مخاطبی تو سروش نداشتم دوباره تلگرام را نصب کردم."

گفتم: "نهههههه... واقعااااا؟؟!!!

یعنی فقط چون دوستانت اینجا نبودن دوباره رفتی زیر سلطه صهیونیستها!!! باورم نمیشه مرضیه...!!!

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


بعد از پایان جلسه در حالی که با دوستانم _که همه همکلاسی هایم بودند_ از جا بلند شدیم تا از مجلس خارج شویم.

متوجه شدم همگی حال منقلب و خوبی دارند من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: "بچه ها دیدید استاد چی گفت؟؟

چقدر من بهتون گفتم تلگرام یکی از قوی ترین سلاح های دشمن برای نابودی این ملت به خصوص خانوم هاست!!

گفتید: نهههه!!! ما داریم اونجا مبارزه فرهنگی می کنیم...



حالا بفرمایید اینم مبارزه فرهنگی... دارن خودِ ما مذهبی ها را هم از بین می برند."

در حالی که دلم واقعا برای دوستام می سوخت با نگرانی و دلسوزی گفتم: "بچه هاااا!

باور کنید یکی از اهداف اصلی دشمن فاسد کردن زنان جامعه ماست.

تا حالا فکر کردین با این همه مبارزه فرهنگی که دارید در تلگرام انجام می دید چرا هنوز حذف نشدید؟!!

چون بدون اینکه متوجه باشید... شعائر اسلامی را دارند در شماها کم رنگ می کنند..."

بعد چند تا مثال از بچه های خوبی زدم که چطور آرام آرام چادرشون کنار رفت و...

دوستانم با تکان دادن سر، حرف های من را تأیید می کردند.

برای چند دقیقه همه ساکت شدیم...

  • سرباز گمنام

داستان های اقدامی


دیشب مراسم روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها بودیم؛ سخنران یکی از اساتید معروف و دوست داشتنی ومحبوب بین خواهران بود. عنوان سخنرانی درباره ی شخصیت زن و جایگاه معنوی او بود. 

بحث بسیار جالبی بود. استاد در بین صحبت هاشون مصداق هایی می آوردند و توضیح می دادند که امروزه ما داریم همان راهی را که غربی ها رفتند و در نهایت جامعه شون به ابتذال کشیده شد، را میریم.



ایشون با دلی خون و صدایی محزون از ارتباط خانم ها با آقایون می گفتند و توضیح می دادند که حتی بین خانم های مذهبی هم، ارتباط با نامحرم کاملا عادی شده.

ایشون تعریف م کردند که چطور افراد، در گروه های تلگرامی به انحراف کشیده می شوند...

مثلا خانمی که همسر داره ولی عاشق و شیفته ی آقای دیگه ای شده؛ چون در شبانه روز، ظاهرا با او بیشتر از همسرش صحبت می کنه.

تلگرام باعث شده تا قبح گناه در بین مذهبی ها به راحتی شکسته بشه. آسیب های گروهی کار کردن داخل تلگرام _به اسم اینکه کار جهادی و تبلیغی را هماهنگ می کنیم_ و ارتباطات بیش از حد بین خانم ها و اقایان، شده بلای جان خانواده ها.

  • سرباز گمنام