جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه

خطر تلگرام گرفتگی_ قسمت سوم

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۳:۵۱ ب.ظ

داستان های اقدامی


رو کردم به بقیه بچه ها و دوباره با تأیید گفتم:

"اگر به راستی شما و امثال شما بزرگان به عنوان یه مبلغ و روشنگر و هدایت کننده ی جوانان، آنقدر مفید هستید که باید در تلگرام حتمااااا بمونید، پس چرا بی دینی بین جوانان و خانواده ها بیداد می کند؟!!

اگر واقعا همه ی مذهبی هایی که در تلگرام افسریِ جنگ نرم می کنند، می تونن فرزندان و شاگردان دبیرستانی خودشون را کنترل کنند، چرا اینقدر دائم نگرانن که مبادا بچه ها منحرف بشن؟!!

خب شما بزرگواران که تو تلگرام هستید و ازشون دارید مراقبت می کنید، دیگه چرا نگرانی؟؟؟؟!!!!"



خیلی راحت می شد فهمید که استاد این استدلالات را کامل قبول داره و با دقت داره به حرف های من گوش میده...

گفتم: "لطفا به ما بگید شما در جایگاه یک مادر چگونه فرزندان خودتون را کنترل می کنید؟

 آیا می تونید فرزندان خودتون را تو خونه، داخل دستشویی، زیر زمین، پارکینگ و زیر پتو و بیرون از خانه در خیابون، پارک، مهمونی های دوستانه و حتی در مدرسه کنترل کنید؟!!"

بچه ها شروع به پچ پچ و همهمه کردند؛ ولی من از جا بلند شدم و مهربانانه ادامه دادم:

"آیا این درسته که یه شیشه سم را با ظاهری زیبا و جذاب و طعم و بویی شیرین و لذیذ، کاملا در دسترس همه قرار بدیم بعد سفارش کنیم آاااای بچه ها یه وقت نرید سراغش هاا!!!!! خیلی خطرناکه یه وقت نخوریدا!

آیا آدم عاقل هرگز چنین کاری انجام میده...؟!!"

بعد نشستم سر جام و با صدای آرامتر و دلسوزانه ادامه دادم:

"استاد! هند هم یک کشور پرجمعیته اما اصلا پیشرفته تر از ایران نیست...

چرا اونا الان شبکه ملی اطلاعات دارن، ولی ما بعد از ۱۰ سال که از دستور حضرت آقا می گذره هنوز شبکه ملی اطلاعات نداریم؟!!"

بعد وقتی دیدم اوضاع مناسبه زدم به صحرای کربلا...

با شیرین زبونی و بسیار مودب و شمرده گفتم: "استااااد! چرا شما که استاد زبان هستید و استاد مقاله نویسی و پایان نامه نویسی و تحقیق هم هستید، با قلم خیلی خوبی هم که دارید ...مقاله نمی نویسید...؟؟!!

چرا از دولت مطالبه نمی کنید؟؟ که چرا فرمان امام خامنه ای را زمین گذاشته و شبکه ملی اطلاعات را راه اندازی نمی کنند؟!!"

بعد دیگه ساکت شدم...

خیلی حرف زده بودم گلوم خشک شده بود...

استاد یه مدت در سکوت به من و بقیه بچه ها نگاه کرد بعد کتاب زبان را که همچنان در دستش باز بود، بست و شروع به صحبت کرد... 

ادامه دارد...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۴/۱۶
  • ۲۸۹ نمایش
  • سرباز گمنام

تخاطب واقعی

جبهه اقدام انقلاب اسلامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی