جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام

جبهه وبلاگ نویسان مطالبه گر انقلاب اسلامی

جبهه اقـــدام
پیوندهای روزانه


عبد الصمد خرم آبادی، معاون دادستان کل کشور:

«در ابتدای امر قرار بر این بوده که فعالیت کنترل شده هاتگرم و طلاگرام موجبات مهاجرت آرام کاربران به پیام رسان های داخلی را فراهم کند و به محض اینکه  تعداد کاربران آنها به حدود ۱۰ میلیون نفر رسید ارتباط آنها با تلگرام قطع و کاربران آنها به یک پیام رسان قوی داخلی منتقل شوند. ولی علیرغم اینکه هم اکنون تعداد کاربران این دو فیلترشکن به بیش از 26 میلیون نفر رسیده تا کنون به این وعده عمل نشده است

جناب خرم آبادی! از آقای جهرمی وزیر ارتباطات سوال نکردید که به چه دلیل باید کاربران در این دو فیلترشکن فعالیت کنند؟! و پس از مدتی که پیام رسان های داخلی قدرتمند شدند کاربران به این پیامرسان ها هدایت شوند؟! از ایشان نپرسیدید که نقش این دو فیلترشکن چیست؟ مردم چرا باید اطلاعات محرمانه خود را به دست چنین باج افزارهایی بدهند تا یک روز پیام رسان های داخلی تقویت شوند و بعد نقل مکان کنند؟!!



کاش از ایشان سؤال می کردید: برای قویتر شدن پیام رسان های داخلی بودجه و امکانات وزارت ارتباطات لازم است که در این سه سال اخیر قطره چکانی به پیام رسان های داخلی داده شده است؛ پس چه ضمانتی وجود دارد که در آینده این امکانات به پیام رسان های داخلی داده شود؟!!

جناب خرم آبادی! مسئولین وزارت ارتباطات با چه هدفی این دو فیلتر شکن را برای دور زدن فیلترینگ تلگرام، به مردم نشان دادند؟! مگر می شود راهی را که غلط است ببندیم و راهی را نشان دهیم که از آنهم غلط تر است و بگوییم این راه غلط تر موقتی است؟!!

  • سرباز گمنام

 

 

هشدااااار

 

اگر به چنین جنایاتی راضی نیستید؟؟؟

 به حضور و فعالیت خود در جنگ افزارهای اینترنتی_صهیونیستی پایان بدید!!!
 

 

 

 

  • سرباز گمنام

 

هشدااااار!!!

 

شما امت حزب الله به قدری برای دشمن مهم هستید که هرکاری می کند تا شما را از مسیر حق منحرف کند. 

دشمن بیشترین ضربه را از حزب الله (کسانی که محکم در مسیر الله قدم برمی دارند) خورده است.

و دوستان بیشترین ضربه را از حزب اللهی نماها!!!
 

 

مراقب باشید چه می کنید؟؟؟

 

 

 

  • سرباز گمنام

 

توهم تاثیرگذاری


"ولاتَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لاتُنْصَرُونَ. و بر ظالمان تکیه ننمائید، که موجب مى شود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولىّ و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت؛ و یارى نمى شوید!"1

رهبر فرزانه انقلاب در دیدار با دانشجویان فرمودند: «جوانان عزیز! دشمن روى شما سرمایه ‌گذاری‌هاى زیادى مى‌کند؛ حواس‌تان جمع باشد. عده‌ ای را به بى‌تفاوتى مى‌کشاند و عده ای را دلسرد و مأیوس مى‌کند. در مقابل یأسى که دشمن مى‌خواهد به جوان ها تلقین و تزریق کند، خودتان را مصونیت بدهید.»2



طبق فرمایش ایشان می توان این گونه استنباط کرد که دشمن از هر راهی برای نابودی جوانان استفاده می کند. ولی تعجب آور است برای جوانان انقلابی و حزب اللهی که هشدارهای ولایت را نپذیرفتند و در زمین دشمن (شبکه های ضد اجتماعی_ صهیونیستی تلگرام و اینستاگرام) پرچم دار به اصطلاح حزب اللهی ها شده اند.

حزب اللهی فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله است. لذا فرامین پروردگار را دقیق و کامل اجرا می کند و کاملا پیرو ولی امر زمان خود است. اما امروزه چرا آنانکه خود را حزب اللهی می نامند، با حضور و فعالیت در جنگ افزارهای جاسوسی_صهیونیستی نسبت به مسائل اعتقادی کاملا بی تفاوت عمل می کنند؟!! چرا پایبند امر ولایت نیستند؟!! آیا حضور و فعالیت امت حزب الله در نجس افزارهای صهیونیستی نشان از موفقیت دشمن در اجرای طرح ها و نقشه های او نیست؟!

  • سرباز گمنام

سمپاشی علیه نرم افزارهای ایرانی!


مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم. محمّد (صلوات الله علیه و آله) فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید؛ و در میان خود مهربانند..."1

با یک وبگردی ساده و نظر به توئیت های برخی نمایندگان مجلس در مخالفت با فیلترینگ تلگرام به نقض سه اصل: امنیت، آزادی، اشتغال و اقتصاد دست خواهیم یافت که به اعتقاد این بزرگواران هر سه اصل در شبکه های بومی نقض شده و تلگرام صهیونیستی در حد اعلاء آن سه را به کاربران خود هبه کرده است.

در واقع در مورد شبکه های اجتماعی زمانی می توان از امنیت صحبت کرد که طراح و کارگردان میدان، خود حکومت و نظام حاکم باشد و اگر غیر از این باشد با گردشی 180 درجه ای امنیت نقض خواهد شد.



لازم است برای آن دسته بزرگوارانی که در جایگاه نمایندگی مردم تکیه زده اند و قائل به امنیت در تلگرام هستند و با بیان این مطلب، در واقع به مردم ناامن بودن پیام رسان های بومی را القاء می کنند، یادآوری گردد که تیم‌های تروریستی داعش تمام هماهنگی‌های خود برای انجام عملیات تروریستی در مجلس شورای اسلامی را از طریق تلگرام انجام دادند و فیلم عملیات تروریستی خود را به‌ صورت آنلاین از طریق تلگرام برای همه دنیا پخش کرد و کسی نتوانست از نظر فنی جلوی این اقدام را بگیرد. و نهادهای امنیتی کشور نیز به ‌لحاظ غیرقابل کنترل بودن تلگرام قبل از عملیات هیچ اطلاعی از این موضوع نداشتند.[1]

امیر خوراکیان معاون محتوایی مرکز ملی مجازی این چنین بیان می کند: قانون تلگرام قانون جنگل مدرن است، نمی‌توانیم اجازه دهیم همه‌ فعالیت‌ها و خدمات بر بستر یک پیام‌رسان بی‌قانون و بی‌هویت انجام شود.[2] در واقع امنیت یک طنز تلخ و سرابی فریبنده در تلگرام است که به همت غرب زدگان بی عزت داخلی تبدیل به یک باور عمومی شده است.

  • سرباز گمنام

 

هشداااااااار!!!

فعالین شبکه های صهیونیستی! 

اینها تنها گوشه ای از اثرات فعالیت های شماست!!!
 

 

 

 

  • سرباز گمنام

کلیپ

افرادی که تصور می کنند در شبکه های اجتماعی صهیونیستی موثر هستند...!!!

 

 

آیا به این موضوع مهم اندیشیده اید

 که سهم ما در تآمین بودجه ی طراحی ساخت و تولید سلاح و مهمات

 برای دولت های خونخوار و جنایتکار رژیم صهیونیستی آمریکا، انگلیس، آلمان، فرانسه و غاصب فلسطین چقدر است؟؟؟

  • سرباز گمنام

کلیپ

 

 


 

 

 

 

من و شما به عنوان کاربران یک شیکه اجتماعی صهیونیستی به آن شبکه اعتبار می دهیم...

 

اگر شما هم عاشق مبارزه با صهیونیس ها هستید باید بدانید که...

 

 

  • سرباز گمنام

داستان


صدای مداحی می پیچد توی گوشم: "وای... شهیدِ بی سر اومده... وااااای لالۀ پرپر اومده... وای... تنش شبیه جسمِ علیِ اکبر اومده..."

خودم را سپرده ام به جمعیتی که ابتدا و انتهایش پیدا نیست. اینجا هیچکس نمی گوید «مرد که گریه نمی کند»؛ چون همه در مردانگی مان شک کرده ایم با دیدن مردی بی سر. اینجا چه مرد، چه زن، همه گریه می کنند به حال خودشان.

عجب محرمی شد امسال!

صدای لرزان سنج می آید و فریاد محکم طبل. بوی اسفند و گلاب نشان می دهد عزیزی تازه رسیده، مثل آن سال که غواص ها مهمانمان بودند. پرچم ها روی دست ها می چرخند؛ پرچم های بزرگ و کوچک، سرخ و سیاه و سفید، یاحسین (علیه السلام) و یا ابالفضل (علیه السلام)... آب زنید راه را...




اینجا کسی نمی تواند سینه نزند. نمی تواند نبارد. نمی تواند بماند. نمی تواند برود. اینجا همه مسحور حجت خدا بر مردمند. اینجا بوی حسین (علیه السلام) می آید... اینجا قدمگاه مهدی فاطمه(عج الله تعالی فرجه الشریف) است...

دلم می خواهد فریاد بزنم، بدوم، ضجه بزنم و از بالای سر جمعیت، پرواز کنم تا خود تابوت. سر و صورتم را تبرک کنم و خودم نوحه بخوانم... حال غریبی ست، سیدحسین دیشب راست گفت: «آقا محسن فرق میکنه، خیلی به اربابش رفته!»

سفارش سیدحسین است که بجای او هم سینه بزنم و گریه کنم. برای همین اینطور پریشان شده ام. نمی دانم سیدحسین اگر اینجا بود چطور سینه میزد... جای خالی اش خیلی به چشم می آید... مگر می شود جایی، خبری از حسینِ فاطمه (علیه السلام) باشد و سیدحسین نباشد؟

  • سرباز گمنام

داستان


هوای روزهای آخر تابستان آنقدرها هم گرم نیست، که من احساس گرما می کنم. گلویم خشک است و عرق از پیشانی ام سر می خورد تا پایین ابروهایم؛ هر چند دقیقه یکبار هم مجبورم با دستمال عرق پیشانی را بگیرم؛ اما فایده ندارد. شاید هم بخاطر کت و شلواری ست که به اصرار مادر پوشیده ام. 

همان اول که وارد شدیم، سایه نگاه های معنی دار حسن روی سرم افتاد. با یک لبخند نمکی و بامزه نگاهم می کند و می توانم برق شیطنت را در چشم هایش ببینم؛ می خواهد تلافی همه طعنه ها و مزه ریختن ها را سرم در بیاورد. وجدانم از خنده ریسه رفته: «دیدی بالاخره آدم به آدم رسید آسیدمصطفی؟!» و می خندد.

 کلا وجدانم چند روزیست قاه قاه به ریش کوتاه و تازه مرتب شده ام می خندد و بدجور اعصابم را خط خطی کرده؛ وجدانِ بی وجدان من!




دلم شربت انبه خنک می خواهد، بلکه کمی دمای بدنم پایین بیاید، مثل آن شب، مسجد، صورت جدی و صدای جدی تر، نگاه محجوب و رفتاری جسورانه. کاش آن شب، همه سینی شربت ها را خودم خورده بودم...!

مهرش به دل مادر افتاده، مریم دوستش دارد، اما من... تعریفی از حالم ندارم.

 یاد قیافه حسن می افتم، شب خواستگاری. حتما من هم آن شکلی شده ام. از آن شب، گرفتار حالتی شده ام که نمی دانم چیست؟ اسم ندارد. شادی نیست، غم نیست، نمی دانم! مجهول است! دست می کشم به پیشانی ام.

  • سرباز گمنام

داستان


با مرتضی ولو می شویم روی مبل. مادر سراسیمه میرسد و میگوید: پاشید ببینم! با این لباسا نشینید اینجا! یه راست برید تو حموم!

حق هم دارد. لباسهامان شده مثل لباس بچه هایی که در تبلیغ مواد شوینده، در گِل خوابیده اند! به زور خودمان را بلند میکنیم و می کشیم تا حمام.

 اما من فقط لباسم را عوض می کنم تا مرتضی میخواهد دوش بگیرد.

روی تخت شیرجه میروم. عاشق این حرکتم. ساعدم را میگذارم روی پیشانی ام. فکر سیدحسین نمیگذارد چشمانم روی هم برود. «عه عه عه! به همین راحتی رفتنی شد! خاااک تو سرت مصطفی! اون میره و تو باید بمونی سماق بمکی!»

این را مصطفای بدِ درونم میگوید! همان که دوتا شاخ و یک دم دارد و صورتش قرمز است! مصطفای خوب هم – که لباس سفید پوشیده!!! – جواب میدهد: «حواست باشه ها آقامصطفی! اولا حسودی خیلی کار زشتیه، دوما وظیفه تو بشناس! سیدحسین چی گفت؟ الان باید وایسی تو میدون جنگ نرم دفاع کنی!»




همان موقع صدای وجدانم بلند میشود: «ولش کنید اینو من میدونم چِشه! این عاشق شده خودش نمیدونه! شما که نبودید اون شب تو جشن مسجدشون! عاقا از اون شب تاحالا مزه انبه زیر زبونشه...»

این وجدان قسم خورده روی اعصاب من پیاده روی کند! مصطفای خوب و بد هم ذوق زده شروع میکنند: بادا بادا مبارک باداااا...

دیوانه اند اینها به خدا! 

ورود مادر به اتاق، مرا هم از دستشان راحت میکند. مادر با یک لیوان شیرعسل گرم، این پیام را میرساند که کار مهمی دارد. روی تخت می نشینم: عه مامان چرا زحمت کشیدین؟ دستتون درد نکنه!

شیرعسل را میگیرم و مثل نخورده ها سر میکشم؛ اما وقتی نگاه بیش از حد مهربان مادر را می بینم که روی صندلی نشسته، لیوان را پایین میاورم: چیزی شده مامان؟

  • سرباز گمنام

داستان


دم سیدحسین گرم! اینجا را از کجا پیدا کرده، الله اعلم! اما تابحال انقدر خوش نگذرانده بودم. از والیبال گرفته تا فوتبال و... و بعد هم جوجه با نوشابه و خلاصه یک دورهمی عالی برای نوجوان ها. حواسش هم هست برنامه بی محتوا نباشد. نماز و سخنرانی و مسابقه هم سرجایش هست.

خسته میشوم از والیبال و خودم را رها میکنم روی زیرانداز. دست هایم را از پشت ستون میکنم و گردنم را هم عقب می اندازم. چشم هایم را روی هم میگذارم و چند نفس عمیق میکشم. به جرات میتوانم بگویم یک و نیم لیتر عرق ریخته ام!




صدایی صمیمی از پشت سرم می آید: خسته نباشی آقاسید!

همانطور که سرم را به پشت خم کرده ام، چشم هایم را باز میکنم. سیدحسین است که بالای سرم ایستاده.

- سلامت باشی داداش!

هنوز نفس نفس میزنم. می نشیند کنارم: چه کردی اخوی! میگم چرا والیبال رو حرفه ای تر کار نمیکنی؟

- کو وقتش؟ کو پولش؟

- میگم سید... یه چیزی میخواستم بگم بهت... گفتم فرصت خوبیه الان...

  • سرباز گمنام

داستان


ساعت 7 صبح سفارشات سید را خریدیم، بسته بندی کردیم و با مرتضی راه افتادیم. خودم هم برای بچه ها کتاب خریده بودم به عنوان هدیه. کتاب «ناقوس ها به صدا در می آیند» به مناسبت عید غدیر. مرتضی اما اصرار کرد برای سیدحسین رمان «قدیس» را بخرد. ساعت 5/7 رسیدیم مسجد. جمعیت حدود بیست سی نفر بود؛ به اندازه یک اتوبوس. سیدحسین با سامیار صحبت می کرد، خواستم بروم طرفشان که سیدحسین با دست علامت ایست داد. خیلی جدی صحبت می کرد؛ گاهی تند و گاهی آرام. صحبت هاشان تا حدود 8 و ربع طول کشید. آخر دست انداخت گردن سامیار و در آغوشش گرفت و بعدهم انگار نه انگار، برگشتند سمت جمع. تا 5/8 منتظر ماندیم تا بچه ها سوار شدند و با سلام و صلوات راه افتادیم.




سیدحسین در راه با مرتضی صحبت میکند؛ از مدافعین حرم، تیپ فاطمیون و فداکاری اخلاص و مظلومیتشان میگوید. از اینکه اگر مدافعین حرم نبودند ما الان بجای رفتن به پیکنیک، درحال خواندن اشهد زیر دست و خنجر دوستان داعشی بودیم! مرتضی که جلو نشسته، هدیه اش را به سیدحسین میدهد. سیدحسین به قدری خوشحال میشود و تشکر میکند که انگار این اولین هدیه زندگی اش بوده!

نمی دانم چرا دلم شور می زند و حوصله حرف زدن ندارم. دلم میخواهد فقط سیدحسین صحبت کند و من گوش بدهم. اما متوجه میشوم از آیینه ماشین نگاهم میکند. چون نمی خواهم چیزی بفهمد سر صحبت را با سامیار باز میکنم. سامیار روی دسته صندلی می کوبد و آرام آهنگی را زمزمه میکند: دل من، سر به راه نمیشه/ عاشقه همیشه/ میگم آخه بسه/ میگه آخریشه...

  • سرباز گمنام

داستان


طعم انبه امشب هنوز زیر زبانم است که می بینم مادر و مریم مشغول صحبتند. با کی؟

با صاحب همان صدای دخترانه! این بار دیگر چهره اش خشک و جدی نیست، بی صدا می خندد و چادرش را می گیرد جلوی صورتش که صدایش بلند نشود. یادم هست مادربزرگم همیشه می گفت: «زشته دختر وقتی می خنده دندوناش پیدا بشه!»؛ حتما او هم به این اصل عمل می کند.

مادر هم میزند سر شانه اش و لابد احوال خانواده را می پرسد. همراهم زنگ می خورد:

- مصطفی جان بابا کجایید؟



- تو حیاط مسجدیم... دارم به بچه ها کمک می کنم. مامانم داره با خانما حرف میزنه.

- بیاید دم در، منتظرتونم.

- چشم الان مامانو صدا میزنم میام.

کارها تقریبا تمام شده، از سیدحسین و حسن و بچه ها خداحافظی می کنم و به سمت مادر می روم.

به جمع چهار نفره مادر و مریم و خانم صبوری و همون دختر، خانم مسنی اضافه شده. مشغول صحبت هستند، ظاهرا خانم صبوری در موضع انفعال قرار گرفته و لبخند کوچکی روی لب هایش نگه داشته و با سر حرف های مادر را تأیید می کند. چهره آن خانم مسن برایم آشناست اما هرچه فکر می کنم یادم نمی آید کجا دیدمشان. اصلا من آنقدر خوب و سربه زیرم که بجز سنگفرش خیابان جایی را نمی بینم! اینقدر من خوبم! بعععله!

دوباره صدای وجدانم بلند می شود:«جمع کن خودتو! چرا آنقدر درگیری؟ آخه آدم آنقدر بی جنبه؟ چشاتو درویش کن بابااا!»

خسته شده ام از غرغرهایش. «بی تربیت»ی حواله اش می کنم و می روم جلو، چندقدمی مادر می ایستم. قیافه مظلوم، صدایم را صاف می کنم و سر به زیر به خودم می گیرم تا مادر را متوجه کنم.

  • سرباز گمنام

داستان


امشب برای بعد از نماز برنامه جشن داریم. حسن وسط حیاط را پرده کشیده که قسمت خواهران و برادران جدا شود. بچه ها مشغول چیدن صندلی هستند و تعدادی هم صحنه و دکور را درست می کنند. من هم می روم برای چیدن صندلی ها.

جمعیت قسمت خواهران بیشتر شده اما صندلی کم دارند. یک دسته صندلی برمی دارم که ببرم قسمت خواهران.

حواسم به دور و برم نیست. به ورودی که می رسم، صدایی دخترانه می گوید: "کجا آقا؟ بدید به من!"

نیرویی از جلو صندلی ها را گرفته و می کشد. بدون اینکه سرم را بالا بیاورم می گویم: "خب مگه صندلی کم ندارید؟ دارم میارم دیگه!"

و صندلی ها را می کشم طرف خودم. همان صدا جواب می دهد: "اینجا قسمت خواهرانه. مسئولیتشم با خواهران خادمه، نه شما."

- نه سنگینه! میارم دیـ....



حرفم نیمه تمام می ماند؛ چون صاحب همان صدا صندلی ها را محکم می کشد و از دستم درمی آورد و می برد! سرم را بالا می آورم. بدون اینکه سنگینی صندلی ها را  به روی خودش بیآورد، آنها را می برد. بخاطر وزن زیاد، کمی به عقب خم شده و پایین چادرش به زمین می کشد.

چندثانیه ای سر جایم می مانم؛ حواسم نیست دو سه نفر نگاهم می کنند و می خندند.

نگاهم دنبال صندلی هایی ست که صاحب صدای دخترانه، آنها را با چابکی کنار هم می چیند.

آنقدر سرش گرم است که حواسش نیست بیآید مرا بیرون کند؛ که می دانم اگر می دید همانجا ایستاده ام تشر میزد: "اینجا قسمت خواهران است!"

  • سرباز گمنام

داستان


تابستان کم کم روبه پایان است و سیدحسین فقط برای جلسات به مسجد می آید و خیلی زود بعد از از کلاس می رود.

هربار که می بینمش، حس می کنم از قبل شاداب تر شده گویی منتظر خبر خوبی ست.

شب عید غدیر است زیرزمین مسجد کاملا پر شده. پله ها، روی زمین و... خلاصه هر جا که پیدا کرده اند نشسته اند.

سیدحسین اول صحبتش را در مورد ولایت و ولایتمدار بودن آغاز می کند و بعد هم در مورد منافقینی که ادای ولایتمداری در می آورند ولی دشمن ولایتند، مختصری توضیح می دهد.

- می دونید چطور میشه این فرمان امام خمینی که فرمودند "حفظ نظام از اوجب واجبات است" را جامعه عمل پوشاند؟ فقط با ولایتمداری. ولایتمداری یعنی همراهی با ولایت در تمام عرصه ها، چه در سیاست های داخلی و چه در سیاست های خارجی بااااید گوش به فرمان ولایت باشیم. تنها به این وسیله میشه نظام را حفظ کرد.



متأسفانه یه عده ی زیادی هستند که دم از ولایت می زنند ولی مدام سخنان و سیاست های رهبری را نقد می کنن و یا توضیحات من درآوردی برایش می گن. اینا باید بدونن که نامشون هرگز در لیست ولایتمداران ثبت نخواهد شد.

سید حسین صداش را بلند کرد و گفت: "اولین تجلی حضرت زینب علیها سلام در کربلا، ولایتمداری ایشون بود. از همون وحله اول که حضور ایشون در آن جبهه خطرناک بود و می دونستند همه شهید میشن و خودشون هم اسیر میشن، تا زمانی که در کاخ یزید قرار می گیرن و در برابر جسارت یزید میگن ما رأیت الا جمیلا؛ همش چیزی جز ولایتمداری ایشون نبود. قطعا بدونین اگر هر فرد دیگری به غیر از امام حسین علیه السلام که برادرشون بودن، در جایگاه ولایت بود، باز هم رفتار و گفتار و اعمال حضرت زینب همین است که دیدید. باز هم، پا به پای ولایت حرکت می کردن بدون هیچگونه گله یا شکایتی."

  • سرباز گمنام

"ولاتَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لاتُنْصَرُونَ. و بر ظالمان تکیه ننمائید، که موجب مى شود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولىّ و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت؛ و یارى نمى شوید!"1

 رهبر فرزانه انقلاب در دیدار با دانشجویان فرمودند: «جوانان عزیز! دشمن روى شما سرمایه ‌گذاری‌هاى زیادى مى‌کند؛ حواس‌تان جمع باشد. عده‌ ای را به بى‌تفاوتى مى‌کشاند و عده ای را دلسرد و مأیوس مى‌کند. در مقابل یأسى که دشمن مى‌خواهد به جوان ها تلقین و تزریق کند، خودتان را مصونیت بدهید.»2

 طبق فرمایش ایشان می توان این گونه استنباط کرد که دشمن از هر راهی برای نابودی جوانان استفاده می کند. ولی تعجب آور است برای جوانان انقلابی و حزب اللهی که هشدارهای ولایت را نپذیرفتند و در زمین دشمن (شبکه های ضد اجتماعی_ صهیونیستی تلگرام و اینستاگرام) پرچم دار به اصطلاح حزب اللهی ها شده اند.



 حزب الله یعنی چه و حزب اللهی چه کسی است؟

 مختصرترین و کامل ترین توضیح اینکه، حزب الله و حزب اللهی فقط معتقد به اسلام و تابع مکتب الله است. لذا فرامین پروردگار را دقیق و کامل اجرا می کنند و کاملا پیرو ولی امر زمان خود هستند.

 اما امروزه چرا آنانکه خود را حزب اللهی می نامند با حضور و فعالیت در جنگ افزارهای جاسوسی_صهیونیستی نسبت به مسائل اعتقادی کاملا بی تفاوت عمل می کنند؟!! چرا پایبند امر ولایت  نیستند؟!! آیا حضور و فعالیت امت حزب الله در نجس افزارهای صهیونیستی نشان از موفقیت دشمن در اجرای طرح ها و نقشه های او نیست؟!


اجرای استراتژی قورباغه پخته!

  • سرباز گمنام

امنیت ملی در خطر نابودی

حضرت امام خمینی (ره) در تحریرالوسیله بیان می دارند: «اگر در سکوت علمای دین و رؤسای مذهب (اعلی الله کلمتهم) تقویت ظالم و تأیید او باشد (العیاذ بالله) سکوت کردن بر ایشان حرام است و بر آن ها واجب است اظهار کنند؛ ولو این که در رفع ظلم او مؤثر نباشد».1

اگر افراد یک جامعه با بصیرت و آگاهی، مطالبه گر و ناظر بر دستگاه های تصمیم گیرنده و اجراکننده باشند، قطع به یقین خواهند توانست از به وجود آمدن بسیاری از مشکلات و کمبودها در این نهادها جلوگیری کنند. زیرا اگر مسئولین بر بصیرت، مطالبه و نظارت مردم واقف باشند بدون شک جرأت کم کاری و قانون گریزی نخواهند داشت. حال جای تاسف است که اکثر مردم ما در برخورد با بی کفایتی ها و تخلفات برخی از مسئولان هیچ واکنشی نشان نمی دهند.

مقام معظم رهبری امام خامنه ای (مد ظله العالی) می فرمایند: «... جوان باید مطالبه کند، باید احساس کند که این مطالبه سودمند است، ثمربخش است؛ و تشویق بشود بر این مطالبه و باید احساس کند که او فقط مسئولیتش طرح سؤال و پرتاب کردن یک شعار نیست، که بگوید خوب، ما کار خودمان را کردیم؛ نه، پیگیرى کردن، مطالعه کردن، درباره ى مسئله اندیشیدن، آن را پخته کردن، راه کار اجرائى را براى آن جستجو کردن، براى طرحش با مراکز دست اندرکار و مجرى تلاش کردن و فعالیت کردن و بالاخره خود وارد میدان کار شدن، این ها جزء وظایف و تکالیف جوان ماست که این را هم بایستى جوان ما درک کند...».2



اسلام برای حفظ امنیت مردم و جامعه اسلامی اهمیت بسیاری قائل است؛ بدین سبب با جاسوسی در امور شخصی و اجتماعی افراد و ملت ‌ها به شدت مخالف است. با نا امید شدن دشمنان از جنگ های نظامی و سخت علیه ایران اسلامی، امروز اسلام و جمهوری اسلامی ایران با جنگ نرم مواجه است و نبرد سایبری یکی از پرکاربردترین روش های جنگ نرم است که برای عملیاتی کردن آن نرم افزارهای جاسوسی ضد اجتماعی ابزاری مؤثر به شمار می روند

  • سرباز گمنام

فتنه های کوچک و بزرگ


 "به مسئولین و دست اندرکاران در هر رده میگویم که شرعا بر همه ی شما واجب است که همت کنید تا آخرین رگ و ریشه های وابستگی این کشور به بیگانگان را در هر زمینه ای قطع نمایید."1

این سخن کسی است که خونِ دل ها خورد تا انقلاب به بار بنشیند. ‌آیا او آینده ی وابستگی را نمی دید؟!! یا اینکه حقیقتا وابستگی را با گوشت و خون درک کرده بود. او کسی بود که از جانب خداوند وسیله ای شد برای انقلاب اسلامی ایران. اما از شما مسئولان سوال می کنم: درحال حاضر چه کسی مسئول قطع کردن ریشه های وابستگی است؟ آیا استفاده ی بی قید و شرط از اینترنت نجس آمریکایی نوعی وابستگی نیست؟ و آیا فیس بوک، توئیتر، واتس اپ، وایبر، تلگرام، اینستاگرام و... دامی از دام های شیطان بزرگ نیستند؟

غفلت تا به کی؟



طبق قانون، مهم ترین راه کار برای وابسته نبودن به اینترنت نجس آمریکایی و بهترین راه برای نجات از دام جاسوس کده های همیشه همراه صهیونیستی، مانند تلگرام، راه اندازی شبکه ی ملی اطلاعات است. شبکه ای که قریب به ۱۲سال در دستور کار قرار گرفته و از خواسته های مهم مقام معظم رهبری است.


ازجمله نرم افزارهای ضداجتماعی-صهیونیستی، تلگرام است؛ شبکه ی اجتماعی که بعضا افرادی، برای پنهان نمودن صهیونیستی بودن آن، او را روسی معرفی می کنند. در حالی که طبق اسناد موجود و اعتراف مدیر اجرایی تلگرام "پاول دوروف"، او فردی روسی تبار و به شدت مخالف و متنفر از روسیه است. او در قضیه ی درگیری های روسیه با آمریکا در موضوع "کریمه اکراین" درشبکه ی اجتماعی VK شبکه ای که خودش سازنده آن بود، علیه روسیه اختلال ایجاد کرد و پس از فرار از روسیه در آلمان و آمریکا مستقر شد و نرم افزار تلگرام را تحت مدیریت شرکت قلعه دیجیتال و مایکل میری لاشویلی ساخته و مطرح نمود. این شرکت در حوزه ی امنیت اطلاعات و ارتباطات فعال است و تمام اطلاعات کاربران تلگرام در آن ذخیره می شود.

  • سرباز گمنام

دوباره راه می افتیم. سامیار آرام شده.

حرف هایی که میزد درباره خدا و قرآن و امام حسین (علیه السلام)، از سر لجبازی نبود؛ بخاطر استیصال بود. وگرنه سامیار ما که اهل این حرف ها نیست!

اما نیما باز هم با طعنه می گوید: "ما رو آوردی کوه برای گریه زاری دیگه آقاسید؟"

علی که حالش بهتر است، با اشاره سیدحسین وارد میدان می شود: "خب مگه بده؟ حال آدم که خوب نیست، گاهی گریه حالشو خوب میکنه!"

- یعنی شما مذهبیا همیشه حالتون داغونه که دائم دارید روضه می گیرید و سینه میزنید و گریه می کنید؟



علی هم مثل سیدحسین می خندد: "نه! اولا کی گفته ما دائم تو روضه و هیئتیم؟ همیشه که گریه نمی کنیم، جشنم داریم! دوما خب بالاخره آدمیم دیگه، غم داریم، مشکل داریم، ولی وقتی بجای غصه خوردن برای مشکلات کوچیک خودمون برای مصیبت اباعبدالله گریه می کنیم، با عنایت آقا حالمون بهتر هم میشه! اصلا یه نشاط خاصی به آدم دست میده بعد این گریه و خوردن چای روضه! یه چیزیه هااااا!"

احساس می کنم بیش از حد نقش هویج را بازی کرده ام.

سیدحسین هم با نگاهش همین را می فهماند. یعنی من هم باید بیایم وسط.

کمی حرف هایم را سبک سنگین می کنم و می گویم: "من نمی دونم چرا بعضیا معتقدن گریه چیز بدیه یا نشونه ضعفه؟ نه اتفاقا! نشونه زنده بودن قلبه، نشونه اینه که آدم احساس داره، درک داره، هنوز آدمه! همونقدر که خنده برای آدم لازمه، گریه هم لازمه!"

نیما راضی نمی شود: "آخه کلا شما مذهبی ها شادی ازنظرتون حرومه. ببخشید اینو میگما، ولی یکی از دلایل اینکه مثل شما فکر و رفتار نمی کنم اینه که نمی خوام خشک و خشن باشم! چون با خیلی از بچه مذهبی ها برخورد داشتم که اصلا نمیشد با یه مَن عسلم تحملشون کرد!" 

  • سرباز گمنام